پاسخ :
میدونی به نظر من چند تا مرحله وجود داره، یعنی من این مراحلو برای خودم میبینم.
مرحلهی اول هیجانزدگی و اطلاعات نیمه نصفه و توهم همهچیزدانیه که خیلی از ماها تو کودکی، نوجوانی و شاید جوانی طی کردیمش. دورهای که میخوایم به همه ثابت کنیم ما برحقیم و همه چیز دقیقا همونیه که من توی اون دو سه تا کتاب خوندم! دورهی مزخرفیه که آدم دلش نمیخواد یادآوریش کنه به خودش، ولی اتفاقا هم لازمه هم یادآوریش خوبه به نظرم.
مرحلهی بعد دورهی سکوت و اطلاعات ضد و نقیض و گاها شک و شبهه و در کل دورهایه که آدم میبینه همه چیز اونی نیست که اون فکر میکرده و دنیا بسیاااار وجوه دیگه هم داره و آدمهاااای بسیار زیاد با عقاید بسیار زیاد و مخلوطی حتی وجود دارن که تو باید بتونی بفهمی چه وجهی از یه آدم یا موضوع یا... با حقیقت منطبقه و بتونی بپذیری که آدمهای کمی هستن که باید باهاشون سر جنگ داشت و آدمهای کمی هستن که واقعا به سفید مایلن و در عوض آدمها، جریانها، موضوعات بیشماری هستن که مخلوطن و تو باید حداقل تو این مرحله باهاشون سازگار بشی. این همون مرحلهایه که من توش هستم و حس انفعال بهم میده و به نظرم بده که نمیتونم در صورت لزوم دفاع جانانه و همه جانبهای از عقایدم داشته باشم و دوست دارم بتونم به مرحلهی بعد برسم. به نظرم زیاد موندن تو این مرحله باعث میشه آدم کمکم به اون سمتی که خوش رنگ و لعابتره و بیشتر تبلیغ میشه و راحتتره بره.
مرحلهی سوم هم ظاهر مرحلهی اول رو داره، ولی این آدم اطلاعات پراکندهی ناقص نداره. با علم واقعی میره جلو و سروصدا هم داره و تو هر موقعیتی هم بتونه این کارو میکنه. یا مقتضای موقعیت میبینه یا نه اصلا اینو رسالت خودش میدونه که خودش ابتدا به ساکن بره تو دل ماجرا و موقعیت ایجاد کنه. این به تمام اونایی که تو پاراگراف قبل گفتم واقفه و دیگه انگشت حیرتش از کثرتی که دیده تو دهنش کاملا آب شده و دیگه انگشت حیرت نداره که به دهان بگیره و چیزهای جدید زیادی نیستن که بتونه متعجب یا هیجانزده یا مرددش کنه.
حالا ما از بیرون که میبینیم اولی و سومی شبیه همن و واضحه که اکثرا جزء اولی هستن. ولی من نمیتونم اینو راجع به خانم شادمهری (که نمیشناسمش) بگم و مثل تو موضع بگیرم که نباید اینجا یا اونجا یا در فلان موقعیت بحث راه مینداخت. طوری که کتاب میگه مودب بوده و بحث مودبانه حتی با استاد به نظر من اشکال نداره. گرچه احتمالش زیاده خود طرف زندگیش سخت بشه، تو دردسر بیفته و از صمیمیت روابط کم بشه و بالاخره تو درازمدت بخواد گزینشی این کارو بکنه.
در مورد قسمت حقبهجانب نبودن، شاید یه تکنیک در فن بیان و تاثیرگذاری باشه که اول طرف رو جذب کنیم و اشتراکات بدیم بعد آروم آروم حرف خودمونو تو ذهنش قالب (و نه غالب :دی) کنیم. ولی شاید نشه از همه توقع رعایتش رو داشت. به خصوص از کسی که مرحلهی سه رو هم تموم کرده و تقریبا مطمئنه که حق به جانبشه. این اشکال به دوتای قبلی وارده، ولی به سومی صرفا میشه گفت داری تاثیر حرفت رو کم میکنی.
همهی اینا رو گفتم که فقط بگم تا این حد باهات موافق نیستم 😄