دفعهی بعد که دیدین یه نفر سوار موتوره، بدونین خیلی داره بهش خوش میگذره :)))
جملهی بالا رو خوندین؟ اگه دقتتون خیلی بالا بوده باشه احتمالا با دیدن نیمفاصلهها متوجه شدین که بالاخره گوشی خریدم :) [مرسی، مرسی، سلامت باشین. ایشالا شمام به زودی گوشیتون گم بشه که بتونین یه بهترشو بخرین :)))]
دیشب برگشتنی (به قول دردانه قید از برگشتن!) رفتیم شیرینی بخریم. مهندس کنار موتورش موند من رفتم تو قنادی. گفتم نصفشو تر دسری بذاره، نصفشو نارنجک. چند تا دونه تر گذاشت، بقیه رو همه رو نارنجک پر کرد. نسبتشون ۳:۱ به نفع نارنجک بود، در حالی که نسبت وزن و قیمت تمامشدهشون ۳:۲ به نفع تر شد! ولی خب من واقعا نارنجک دوست ندارم، باید تر رو میخریدم. یه کم عذاب وجدان بیخ گلومو گرفت که مثلا یه کارگر در روز فلانقدر دستمزد میگیره و تو برای جشن گرفتن گوشی نوِت (و نه note!) فقط فلان قدر شیرینی خریدی. اما خب همانطور که مستحضر هستید (البته بر نفس خودتان، بر نفس بنده که مستحضر نیستید) این عذاب وجدانها نه پشیزی میارزد نه دوامی دارد. از دیشب تا امروز ظهر بیشتر از گوشی تو فکر شیرینی بودم که کی مردا از سر کار میان چای با شیرینی بخوریم :)))
آخ نمیدونین بازگشتم به اینترنت پرسرعت چه کیفی داره. اون یکی که این مدت دستم بود 3G بود و در واقع اصلا نبود. ولی خب منم شکایتی نداشتم و باهاش سر میکردم. تا اینکه خود آقای اومدن گفتن برو گوشی بگیر. منم طی مذاکراتی تا جایی که در توانم بود بودجه رو بردم بالا :))) که البته مسلما به پرچمدارها نمیرسید هیچوقت، ولی تو میانردهها بدک نیست. واقعیتش ذوق گوشی ندارم در کل، چه برسه ذوق مدلشو داشته باشم. ولی نظرم اینه که کسی که میخواد گوشی رو چهار پنج سال استفاده کنه، باید جدیدترین مدل حال حاضر رو بخره تا مجبور نشه یکی دو سال دیگه به خاطر عدم پشتیبانی عوضش کنه. از نظر کیفیت (نظرم کارشناسی نیست) این جدیده به اونی که گم کردم نمیرسه. اون بنده خدا هزاران و بلکم میلیونها بار از دستم افتاد و حتی پرت شد و واقعا آخ هم نگفت. تازه حیفم اومد بدون یک خش رو بدنهش افتاد دست خانم دزده. لااقل یه مدت بدون گارد استفاده میکردم حال میکردم با رنگ گلد نازش. این یکیو فروشنده پرسید چه رنگی میخواین؟ گفتیم ارزونترینش. با کمی تعجب گفت یعنی رنگش اصلا مهم نیست؟ گفتم نه. فک کرده بود چون خانمم، باید رو رنگای فانتزی اصرار داشته باشم. البته خوشبختانه سفید از همه ارزونتر بود، مشکی دوست ندارم.
چند تا چیز دیگه؛ یک اینکه نمیدونم وقتم چه بلایی سرش اومده که تا میام تو وبلاگ چیزی بنویسم، یادم میفته کارای مهمتری هم دارم و بعد وقتم تموم میشه.
دو اینکه نمیدونم چرا گذاشتن پا روی زمین و نذاشتنش روی میز اینقدر سخته! من به بقیه اجازه نمیدم پاشونو بذارن رو میز [البته چقدم که منتظر اجازهی منن :))] بعد خودم تا پاهامو نذارم رو میز اصلا تعادل ندارم :/ دوگانگی بدیه.
- تاریخ : يكشنبه ۱۵ تیر ۹۹
- ساعت : ۱۵ : ۲۵
- نظرات [ ۰ ]