مونولوگ

‌‌

تسنیم هستم، اوستاکار بچه‌داری!


بیمارستان که بودیم فقط یه نی‌نی دیگه با ما بستری بود. مادر و مادربزرگش هم پیشش بودن. بعد این مادربزرگش خیلی ادعاش می‌شد. البته مادربزرگا خیلی خیلی خیلی تجربه دارن و ما هیچ ادعایی پیششون نداریم، ولی خب یه توصیه‌هایی به ما می‌کرد که یه کم لجمون می‌گرفت. مثلا دستمال محمدحسین رنگ چای به خودش گرفته بود، من داشتم به خواهرم می‌گفتم حالا بعدا بشورش. مادربزرگه میگه اینو می‌دونین باید چیکار کنین؟ باید با وایتکس بشورین که سفید بشه! بعدا واسه مامانم تعریف کردم، میگن جواب می‌دادی وایتکس چی هست اصلا؟ =)) حیف که این جوابا هیچ وقت به موقع به ذهن آدم نمی‌رسه -_- یه حرفای دیگه‌م می‌زدن که بعدا که بهش فکر کردم دیدم شاید بشه در رده‌ی چشم‌زخم قرارشون داد. مثلا داشتم به محمدحسین با شیشه شیر می‌دادم، گفت شیر مادرشه؟ چقدر زیااااد! بعد همون شب دیگه مادرش شیر نداشت. یا یه بار به خواهرم گفت برو خداتو شکر کن که بچه‌ی آرومی داری، همون شب تا صبح این بچه نذاشت ما بخوابیم. یا حتی حتی حتی بهم گفت چه فلاسک خوبی دارین، کاش ما هم از اینا می‌آوردیم. دفعه‌ی بعد که می‌خواستم فلاسک رو بشورم، واشر درش از جاش دراومد! چند بار، هم خودش هم دخترش گفتن ببین این خانمه تازه بچه‌ش چند روزه است، چه باربی شده! الان منتظریم که به همین زودی‌ها خواهرم بشه غلتک روی آسفالت!
خیلی هم بنده خدا طالب صحبت بود، ولی خب من حرف مشترکی نداشتم باهاش بزنم. یه شب از اون شب‌ها هم خواهر بزرگم (که دو تا بچه بزرگ کرده) رفته بود به جای من. میگه انقدر برام قصه تعریف کرد که نگو. تازه اول که رفتم بهم گفت نهههه! تو هنوز کار داری تا بشی مثل خواهرت (یعنی من!)، اون اوستاکار بود! خواهرمم گفته معلومه، اون خودش ماماست. بعد دخترش گفته واقعا؟ ما فک می‌کردیم بچه دبیرستانی باشه! :)))

  • نظرات [ ۷ ]
98شیر
۰۱ ارديبهشت ۹۹ , ۰۰:۰۸
 15 گیگ فضای رایگان آپلود فایل و آپلود عکس

 

https://98share.com/

مر یم
۰۱ ارديبهشت ۹۹ , ۰۱:۳۳

منم مواجه شدم با چشم زخم ، البته اون آدم خودش میدونه ومیگه که چشمم شوره یه اسپند دودکن:)

 

 

پاسخ :

آره، اگر هم چشم‌زخم بوده عمدی تو کارش نبوده. تقریبا اکثریت همین‌طورن و بعضی‌هام خودشون می‌دونن این موضوعو. حتی من از یکی شنیدم می‌گفت من بچه‌های خودمو چشم می‌کردم! :))
پلڪــــ شیشـہ اے
۰۱ ارديبهشت ۹۹ , ۰۱:۵۵

😔😒😣 خانمی کردی جوابشونو ندادی تنسیم. اگر من بودم 😂😂😂 

منم احتمالا بعدا راه کار به ذهنم میومد. 

ولی جدا چه قدر بزرگواری به خرج دادی.😏🤗😎

الان حالشون خوبه؟ جدا اگر این طوری بودن حتما صدقه بیاندازید. :* الهی که تک تک تون تنتون سلامت و دلتون شاد باشه خواهر.

پاسخ :

شما که خیلی مهربونی. اصلا بهت نمیاد از این حرفا بزنی :) منم خیلی خانمی نکردم، چون جواب مناسب به ذهنم نرسید 😁😁😁 البته گفتم وایتکسو بلدم :)
شکر خدا خوبیم. همین‌قدر هست که مشکلات با هم نمیان؛ اول یکی حل میشه، بعد بعدیش میاد :)))
خیلی ممنون عزیزم از دعاهای خوبت، ان‌شاءالله شمام همیشه تندرست و پیروز باشید :دی
ن. .ا
۰۱ ارديبهشت ۹۹ , ۰۸:۱۵

سلام

احتمالا اوشون فامیل آقای همساده نبودن؟

 

راستی گفتم بگم که از هدر وبلاگتون خیلی خوشم میاد...

خیلی زیبا و چشم نوازه...

پاسخ :

سلام
راستش با سرچ و مطالعه! فهمیدم آقای همساده چه وجه تشابهی با ایشون داره :)) ممکنه فامیل دورشون بوده باشن!

بله، اتفاقی پیداش کردم. این هدر یه عکس تکرارشونده است تقریبا و یکی از بلاگرها کمک کردن که این شکلی بشه. اون مونولوگ رو هم طراحی و رو عکس سوار کردن. به نظر خودمم خیلی زیباست.
س _ پور اسد
۰۱ ارديبهشت ۹۹ , ۱۱:۴۳

سلام ... قدم نو رسیده تان مبارک (با تاخیر و عذر تقصیر)

حافظ علیه الرحمه چنین سفارش می کند که :

- ....

-حضور خلوت انس است و دوستان جمعند ... و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید

- نخست موعظه پیر صحبت این حرف است ... که از مصاحب ناجنس احتراز کنید

- و الخ ....

پ ن :

یعنی حتی در جمع دوستان و اهل و خویش تان هم از چشم بد حسودان غافل نباشید و از خواندن ان یکاد اجتناب نکنید و اینکه از مصاحبت با هر کس و یا العیاذبالله ناکسی پرهیز کنید .. والله اعلم 

خداوند جمیع مومنین و مومنات و موحدین را از شر وسواس الخناس و شرالناس و چشم زخم در امان بدارد... ان شاءالله

وفقکم

پاسخ :

سلام
متشکرم، اگه پدربزرگ نشدین هنوز، ان‌شاءالله خدا قسمت شمام بکنه :)

چه تعبیر جالبی، به این وجهش دقت نکرده بودم.
بله، درست می‌فرمایید.
آمین، متشکرم :)
تبارک منصوری
۰۳ ارديبهشت ۹۹ , ۰۱:۲۲

مبارک باشه قدم نورسیده🤗🥰

این قضیه چشم زخم و هوتوتو شدن شیر هم واسه من پیش اومده،امیرعلی جان خیلی کوچولو بود هنوز, و دیگه داشتم دست به دامان شیر خشک میشدم رسماً!!تا این حد شووووور =| 

ولی از مامانایی که باهام تو یه اتاق بودن شانس نیاوردم متاسفانه !!😆

هر چقدر که سرخوش بودم از مادر شدنم و مدام قربون صدقه امیر علی میرفتم و حس می‌گرفتم،عوضش کوفتم شد با اون دوتا مامان.یکیش که حتی یه نیم نگاه هم به بچه اش ننداخت و شیرشم نداد .شیر خشک دادن بهش.قرار طلاق گذاشته بودن و فقط اومده بود بچه رو دنیا بیاره و بره.اخ که چقدر با بغض غذامو می‌خوردم و به امیرعلی می‌رسیدم.دلم برا دختر بچهه کباااب بود.اون یکی هم اختلاف خانوادگی داشت با شوهرش و خونوادش و گریه میکرد مدام.ینی خدا نصیب نکنه از این هم اتاقیا رسماً تک تک لحظه هام کوفتم شد! و تا حدودی خاطره خوبی برام نشد...

 

پاسخ :

سلامت باشی :)
ما هم اون شب مجبور شدیم شیرخشک بدیم، ولی بعدش دیگه ندادیم.

الهی! چه کیس‌هایی هم بوده پیشت. ولی واقعا اونجا طیف متفاوتی از آدما دیده میشن. من کسیو دیدم که هنوز بچه کامل متولد نشده شروع می‌کنه چنان قربون صدقه میره و بچه‌م و عزیزم و نفسم راه میندازه، کسی هم بوده که شب تا صبح بچه تو تخت نوزاد بوده و حتی نرفته نگاه کنه یا شیر بده.
ان‌شاءالله بعدیا واسه‌ت خاطره‌ی خوبی بشه :)
/ ضمیر
۰۴ ارديبهشت ۹۹ , ۰۱:۴۱

راست می‌گه... به نظر منم کلاهت خیلی بیبی فیسه. 🤔

پاسخ :

ماشالا، چشم ماورایی داری، از پشت کلاه هم می‌بینی 😉
فیس من معلوم نیست چشه، چون همون روز، نگهبان بیمارستان منو با پرسنل بیمارستان اشتباه گرفته بود. روایات بسیار مختلف و بسیار هم دور از همه. در کل خودمم نمی‌دونم بیبی می‌زنم یا بی‌بی :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan