من هیچ کاری نمیکنم. غذای خوبی میخورم. لباس خوبی میپوشم. خونهی خوبی زندگی میکنم. یکی هم کار میکنه و در همین محدوده میخوره و میپوشه و زندگی میکنه. مثلا پدرم.
هیچ کاری نمیکنه. غذای فوقالعادهای میخوره. لباس محشری میپوشه. تو قصر زندگی میکنه. یکی هم کار میکنه و در همین محدوده میخوره و میپوشه و زندگی میکنه.
هیچ کاری نمیکنه. غذای سیر نمیخوره. لباس کهنه پاره میپوشه. تو آلونک زندگی میکنه. یکی هم کار میکنه و در همین محدوده میخوره و میپوشه و زندگی میکنه.
لیاقت بابت این چیزهاست؟ دنیا رو عجیب چیدن. ما هم عجیب بهش نگاه میکنیم. صبح جوری از خواب بلند میشیم که انگار حقمونه صبحانهی همیشگی رو بخوریم. حقمونه، مال خودمونه، از اول مال ما بوده... دیدید؟ داره میگه از اول ما رو گذاشتن تو ظرف عسل، پس بیخود میکنن یه روز دَرِمون بیارن. یا اصلا میگه از اول که مال من نبوده، با تلاش خودم به دستش آوردم، با سگدو زدن، جون کندن... داره برای مقدار مشخصی سگدو زدن حقوق مشخصی تعیین میکنه. میشه تعیین کرد؟ نه. اینم بهش دادن. یکی نشسته اون بالا، میگه همهتون بجنبید، حرکت کنید، زندگی کنید، من از این بالا، یه جوری ثروت رو پخش میکنم که البته ربط کاملا مستقیمی به شما نداره، ولی در هر حال چرخدندههای دنیا رو به حرکت درمیاره. بالاخره نمیشه که همه بینیاز باشن. این دنیا که دیگه دنیا نیست.
- تاریخ : شنبه ۲ فروردين ۹۹
- ساعت : ۰۱ : ۳۶
- نظرات [ ۰ ]