یه واقعیتی در مورد من وجود داره و اون اینکه وقتی میبینم به تعداد دنبالکنندههای مونولوگ اضافه شده، یه جورایی ناراحت میشم. وقتی میبینم کسی بعد از مدت طولانی قطع دنبال زده، تقریبا خوشحال میشم. حالا این یعنی من خوشم نمیاد کسی اینجا رو بخونه؟ نه، اینطور نیست.
وقتی کسی جدید دنبال میکنه، من احساس میکنم که ممکنه ناامیدش کنم. و وقتی کسی بعد از مدتها قطع دنبال میزنه من احساس میکنم تازگی یه چیزی پیش اومده که نظرش راجع به اینجا عوض شده. یعنی مدت زیادی با اینجا مشکل نداشته. یعنی من تا حد قابلقبولی مورد پذیرش جامعه هستم. و از طرفی یعنی یه چیزهایی هم در مورد من هست که بعضیها برنمیتابن و این یعنی شخصیتم کاملا در جامعه حل نشده و هنوز افکار و عقاید منحصر به خودمم دارم.
میدونم این از کجا میاد. این، یعنی این ویژگی خوشحال شدن از قطع دنبال و ناراحت شدن از دنبالکنندهی جدید. من تقریبا تمام عمرم، این احساس نچسب بودن رو داشتم. نمیشه گفت نچسب، نمیدونم بجاش چی بگم. شاید تو اکثر جمعها، اونی که ساز مخالف میزده من بودم. شاید خیلی مصمم بودم در عقایدم، شاید هم خیلی غیرمنعطف و خشک. اما غالبا جامعه منو پس زده. از اونهایی نبودم که مورد پذیرش همه باشم و اگه تو انتخابات شرکت کنم رای بیارم. از اونهایی بودم که همه بهم توجه میکردن، همیشه نسبتا بولد بودم، اما عدهی کمی احساس خوبی بهم داشتن. در واقع مورد پذیرش عمیق و همه جانبهی عدهی کمی بودم. نمیدونم عمق بهتره یا وسعت. به هر حال من همیشه این خلأ رو احساس کردم که نظراتم تو کلاس طرد بشه.
- تاریخ : پنجشنبه ۸ اسفند ۹۸
- ساعت : ۱۰ : ۱۷
- نظرات [ ۰ ]