یکی دو ماه پیش، حجت یه کبوتر آورد خونه با بال زخمی. زخمش جوری بود که انگار گلوله خورده، یه دایره خالی شده بود از بالش. خونهاشو شستیم و بتادین و تتراسایکین زدیم و تو قفس گذاشتیم. این حجت ما، از عنفوان کودکی صدها هزار پرنده زخمی رو آورده خونه و تیمار کرده و فرستاده برن. خیلی عجیبه که هیچ کدوممون پرنده یا حیوون زخمی نمیبینیم، ولی اون به وفور میبینه. این کبوتر هنوز هم تو قفس خونهی ماست، چون بالش خوب نشده و نمیتونه پرواز کنه. فکر نکنم کلا خوب بشه، زخمش خیلی بد بود. گاهی میبریم تو حیاط و از قفس درش میاریم که تو حیاط بچرخه، بعد دوباره از ترس گربه میذاریمش تو قفس. امروز که تو حیاط تو قفس بود، یه اتفاق جالب افتاد. مامان رفتن دم پنجره و دیدن یه پرندهی خیلی کوچولوی سفید، داره اطراف قفس بالبال میزنه و میخواد بره توش. خوب که دقت کردیم دیدیم فنچه :) مامان یواش رفتن تو حیاط و درهای قفس رو باز کردن و پرنده که حتی در همون حال که مامان اونجا بود داشت دور قفس میچرخید، رفت توش. و بدین ترتیب ما الان یه فنچ و یه کبوتر داریم که خودشون خواستن اینجا باشن. البته قفسهاشونو جدا کردیم، چون کبوتر بیادب نزدیک بود فنچ کوچولو رو ضربه مغزی کنه.
فقط نمیدونم این چرا اینقدر بیق بیق بیق میکنه. کل شب باید صداشو گوش کنیم؟ :|
- تاریخ : چهارشنبه ۷ اسفند ۹۸
- ساعت : ۲۱ : ۳۴
- نظرات [ ۱ ]