- تاریخ : سه شنبه ۶ اسفند ۹۸
- ساعت : ۲۲ : ۵۹
- نظرات [ ۸ ]
از چهار و نیم صبح چیزی نخورده بودم. هشت شب که شد، با خودم قرار گذاشتم که تا غروب فردا هم چیزی نخورم. اگه لازم شد تمدیدش هم بکنم. میخواستم ببینم بالاخره غش میکنم یا نه. به نظرم زیباست که یهو وسط خونه پخش زمین بشی یا صبح بیان صدات بزنن برای نماز، ولی بلند نشی.
خب، نشد. ماراکانی عوضیای که پخته بودم، به قدری چشمک میزد که یکی زدم پس کلهی غشخواه وجودم و گفتم این چه مسخرهبازیایه که در میاری؟ زود واسه منم ماکارانی بکش.
تازه شانس هم که ندارم. اینجور وقتها بدن انقد مقاومت میکنه که آدمو از رو میبره. یه وقت دیدی تا فردا زخم معده گرفتم، ولی غش نکردم :|
^_^ khakestari
۰۷ اسفند ۹۸ , ۰۱:۰۹
۰۷ اسفند ۹۸ , ۰۱:۰۹
غش خواه وجودم :))) کلی با این ترکیب خندیدم
خب منم غش نکردم هیچ وقت....بی حال شدم که رفتم زیر سرم اما غش نه
پلڪــــ شیشـہ اے
۰۷ اسفند ۹۸ , ۰۵:۲۱
۰۷ اسفند ۹۸ , ۰۵:۲۱
:))) خب خداروشکر ماکارونی خودش و انداخت وسط.
منم یه وقتایی تمام قد دلم میخواست از شدت ناراحتی مثل تو فیلما بیافتم غش کنم. :/ ولی نمیشد. در عوض یکی دو دفعه که فکرش و نمیکردم از حال رفتم. یه بارش بعد زدن پنی سیلین بود که با سیلی های پرستار و آبی که میپاشید توی صورتم و کیکی که میچپوند توی حلقم پایان یافت. یه دفعه هم به خاطر مسمومیت با مونو اکسید کربن وقتی پاشدم واسه نماز وضو بگیرم، وسط آشپزخونه پهن زمین شدم و بابا رسیدن و مشت و مالم دادن ...! :|
:)))
پا ییز
۰۷ اسفند ۹۸ , ۱۰:۵۶
۰۷ اسفند ۹۸ , ۱۰:۵۶
من عاقل اگر بودم زندگیم این نبود
اون دیوانه رو با طنز باید می خوندی یادم رفت لبخندشو بذارم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
آخرین مطالب