مونولوگ

‌‌

جغجغه


امروز مامان و خواهرم، تشک‌های نی‌نی رو درست کردن. واقعا ما جزء خوشبخت‌های جهانیم که کل لحاف تشک‌هامون ساخته‌ی دست ارزشمند مادرمه. متاسفانه من خیلی در این باب تنبلم و گرچه تئوریشو بلدم، ولی عملا هیچ‌وقت دست به این کارا نمی‌زنم. تشک‌های جهیزیه‌ی خواهرهام رو مامانم با پشم گوسفند که میگن خیلی سالمه و فلان درست کرد. یعنی نمی‌دونید فقط شستن و باز کردنشون چقدر چقدر چقدر کار داشت و سخت بود. با این وجود من کمک زیادی نکردم. خواهرهام و مامان با هم انجام می‌دادن. منم یا می‌خوابیدم یا کارهای خونه رو می‌کردم! و چون از طرف خواهران عزیز تهدید شدم که تو نوبت من دست به سیاه و سفید نمی‌زنن، منم گفتم اصلا اگه این پشم از بهشت هم بیاد، من حاضر نیستم زحمت به این زیادی رو به خودم و مامان تحمیل کنم. البته اونام حاضر نبودن، ولی چاره‌ای جز اطاعت هم نداشتن.
یادمه، برای خواهر بزرگم، مجبوووورم کردن بشینم دستمال روبان‌دوزی کنم. با مشقات فراوان یکی دوختم، آخرشم پشت دستمال با همون نخ، اسم خودم رو حک کردم :))) باشد که به یادگار بماند :)
فردا تولد پسرداییمه، پنج ساله شده. از طرف مامان فوتبال‌دستی گرفتم، از طرف خودم یه بازی فکری/یدی. نمی‌دونم چرا مثل خواهر/برادرزاده‌هام دوستش دارم، حیف که بزرگ میشه نمیشه دیگه بغلش کرد یا بوسش کرد یا باهاش دست داد! هروقت با هم دست میدیم، دستش رو تا منتهاالیه زورم فشار میدم و اونم میگه آآآآآآخ :)) بعد هم سعی می‌کنه مثلا تلافی کنه. به نظرم باید یه فتوا بدن و بگن خانم‌هایی که بیش از بیست و یک سال از پسردایی‌هاشون بزرگترن، بهشون محرم باشن؛ اینطوری به صواب نزدیک‌تره.
از عید ان‌شاءالله یکی دیگه هم اضافه میشه به جمعمون. به کوچولو بودنش، جدید بودنش، رشدش جلوی چشم‌هامون که فکر می‌کنم هیجان‌زده میشم. ولی الان نمی‌تونم با خواهرم برای خرید لباس و وسیله‌هاش برم. فعلا آخرین کاری که مایلم تو دنیا انجام بدم اینه که لوازم بچه، در هر سنی، بخرم. اسباب‌بازی فرق داره ولی، امروز رفتیم براش جغجغه خریدیم :)
  • نظرات [ ۴ ]
هلما ...
۱۸ بهمن ۹۸ , ۰۰:۵۶

مامان منم جواب گرفت با این پشم ها برا ما که هنوز عروس نشدیم پیش پیش لحاف تشکر درست کنه. :)) هی به خودش نگاه کرد و هیچ به پروسه و زحمت کار، تحویل داد یه خانمی که کارش اینه درست کرد. :))

پسردایی های مامانم که هم سن و سال مامانمم با ما دست میدن، یه بار از معاونت درمان اومده بودن برا پایش یکیشون هم برا پایش واحد من اومده بود، پایین تجهیزات رو نگاه کرد گفت یه سر هم بریم به انبار ملزوماتتون بزنیم، وسط راه(ساختمون جدا بود) یکی از پسردایی های مامان منو دید یهو دست داد منم محکم گفتم: خوبی دایی؟! زندایی خوبن؟! اینقدر تابلو گفتم اون آقاهه که برا پایش اومده بود جوون و دهه شصتی بود گفت: خانم مهندس بیخیال حراست و بازرسی نیستم که راحت باش :)) بعدترها با آقای پایش کننده بیشتر معاشرت داشتم و هی پیش همه ماجرای دست دادن رو تعریف میکرد. :))

پاسخ :

درستش همینه که کار رو بسپریم به کاردان :) مامانت سلامت باشن.
ما هم یه فامیلی داشتیم، بچه بودیم اومدن خونه‌مون. بعد دختراشون می‌خواستن با بابای ما دست بدن و از اونور هم توقع داشتن ما با باباشون دست بدیم. یعنی می‌گفتن چون سنشون بالاست مشکلی نداره :) ما هم می‌گفتیم نه ما رسم اینجوری نداریم، فک کنم ناراحت شدن :))
حیدرشاه ‌‌‌ ‌
۲۰ بهمن ۹۸ , ۲۰:۴۶

واقعا خوشا به سعادتتون .. 

خیلی از این چیز میزها که اینجا میخونم، فقط توی خاطراتمن! تشک بافتن و ... 

 

پاسخ :

سلام
خوبه که تو خاطراتتون داریدشون، خیلی‌ها همینم ندارن :)

قدیمی‌های ما به اسم سیدها شاه اضافه می‌کردن، مثلا بجای سیدعلی، میگفتن علی‌شاه. اسمتون رو دیدم یاد این رسم افتادم :) یاد فیلشاه و شیرشاه هم افتادم!
زمستان ..
۲۰ بهمن ۹۸ , ۲۲:۰۷

اون خوشا به سعادت رو هم اشتباه گفتم، باید میگفتم خوشا به حالتون!

اونهایی که همینارو ندارن خب خوش حال تر هستن...! تکلیفشون روشن تره

من تا یه سنی غرق در رفتار و زندگی سنتی بودم، مغزم اون جوری شکل گرفته، بعد از یه سنی به بعد غرق شدم تو زندگی مدرن مثلا! بعد الانم دلم پیش گذشته است، خودم در این دنیای جدید ... اونی که از اول تو آپارتمان به دنیا اومده و زندگی کرده، نمیتونه درک کنه که روزهای آخر اسفند وقتی فرشا رو میریزی وسط یه حیاط بزرگ و با تاید و تخته میوفتی به جونشون بعدشم پهن میکنی رو دیوار یعنی چی!  میگه این مسخره بازیا یعنی چی، خب میدیم فرش شویی... اونی هم که تو دهاته میگه فرش شویی و این مسخره بازیا یعنی چی، بده من اون تاید و تخته رو.. کی ضرر کرده این وسط : me

پاسخ :

خب من با شما مخالفم. ریت بالای افسردگی تو این زمونه، حاکی از اینه که زندگی‌ها خالی از ارزش، خالی از صفا و خالی از قدردانی از نعمات شده. اونی که از اول بدون تجربه‌های مملو از صفا (حتی تجربه‌های سخت و تلخ) بزرگ شده، از اونایی که خاطراتی از صفا تو سینه‌شون دارن خوش‌به‌حال‌تر نیست. شبیه اونیه که نمی‌دونه و نمی‌دونه که نمی‌دونه.
حیدرشاه ‌‌‌ ‌
۲۱ بهمن ۹۸ , ۰۱:۳۳

خیلی فکر کردم، کلا این مقایسه ها از اساس درست نیست! 

هرچند خوش به حال تری که گفتم رو پس میگیرم:)

پاسخ :

با توجه به خط اول کامنت، مجبورین که پس بگیرین :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan