صبح یک هوای عالی داشت که آدمو یاد بهار میانداخت. به لطف کلاس آمادگی برای زایمان هدهد، پیادهروی این هوا هم نصیبمون شد.
تو مرکز بهداشت دو تا آقای میانسال، داشتن روی در ورودی آرامبند نصب میکردن. یه نفر چهارپایه گذاشته بود و رفته بود بالا. هرکی میومد مجبور بود بیاد پایین و چهارپایه رو برداره و در رو باز کنه و ببنده و دوباره چهارپایه رو بذاره و بره بالا. و هی این تکرار میشد با فاصلههای کم. مثلا نفر قبل از ما حدود سی ثانیه زودتر رسید به در و این تشریفات انجام شد و وقتی ما پشت در رسیدیم نصاب باز رفته بود بالا. یهکم صبر کردیم تا اومد پایین و در رو باز کرد. در حین رد شدن گفتم اگه این یکی لت در رو باز بذارین، دیگه لازم نیست هی بالا پایین برین. وقتی جملهم تموم شد، چند قدمی هم ازشون گذشته بودم. چند قدم دیگه که رفتم انگار تازه فهمیده بودن چی گفتم. همچین با ذوق و شعف گفتن عهههه، راس میگه. بعد برگشتن با صدای بلننند گفتن راس میگی خانم مهندس! گر عقل نباشد جان در عذاب است.
تو این کلاس، مربی همیشه منو بلند میکنه که برم چایی و خرما بیارم برای همه. چون دو سه تا همراهی بیشتر نمیاد و من از اونای دیگه که ثابت هم نیستن، جوونتر و سرحالترم. امروز که جلسهی آخر بود کلی تشکرات و دعا و ثنا کردن ^_^ هدف من هم از رفتن و نشستن سرکلاسی که درساشو بلدم، این بود که اون گواهی رو بگیرم. گواهیای که مجوز ورودم به زایشگاه همراه خواهرمه :) البته اگه شایعه نباشه :| به کسی هم نگفتم که ماما هستم، اینجوری راحتترم. یه بار یکی از مامانا ازم پرسید تو مجردی؟؟؟ نمیترسی این کلاسا رو میای؟ البته بیشتر منظورش این بود آیا حیا نمیکنی پای این صحبتها و عکسها و فیلمها میشینی؟ گفتم نبببببابا! 😆😁😀 گفت پس حتما همراه خوبی میشی تو بیمارستان. یه بارم یکی گفته بود جلسه چندمته؟ گفتم آخراشیم. یه نگاه به هیکلم کرد، گفت مگه چند هفتهای؟؟؟ من و خواهرم از خنده ترکیدیم گفتم هفته صفرم 😁 کلا کلاس مفرحی بود، بهخصوص که آخرش ورزش میکردیم. بجز آخر این جلسه که ریلکسیشن داشتیم و من انقدر رفتم تو حس که اشکم دراومد. هی میگفت به هیچی فکر نکنین، بعد هی میگفت حالا تو این حالت آرامشی که دارین دعا کنین که فلان و بهمان :|
الانم دارم میرم خونهی عسل و شب با اینا میریم خونهی هدهد. مامان و آقای هم از اونور میان. خوبه آدم موقع شام برسه :)
+ جواب سوال عنوان رو هم نوشتم :حتما.
+ دست شمام درد نکنه که تو اتوبوس قشنگ پاتونو میذارین رو کفش آدم که اینقد رو تمیزیش حساسه. انشاءالله پاتونم درد نکنه هیچوقت ^_^
- تاریخ : پنجشنبه ۳ بهمن ۹۸
- ساعت : ۱۳ : ۱۶
- نظرات [ ۱ ]