هدهد میگه چی میشد اگه همینجور که شکم بزرگ میشد و کش میومد، نازکتر و در نهایت شفاف میشد و میشد توشو دید؟ حالا شفاف هم اگه نشه، حداقل یه سایه که اینور اونور میره معلوم باشه. از اون نگاههای عاقلاندرسفیه میکنم، ولی هیچی در برابر این رویای زیبا نمیتونم بگم. مثلا بگم رودهها و مثانه و عروق و اینارم میدیدی خوب بود؟ یا اینکه بچهت لخت، در معرض دید بقیه باشه خوبه؟ یا چرا اصرار داری، زودتر از موعد مقرر، چشمای عزیزشو به این دنیا باز کنی؟
یه چیز بدی که دنیا ممکنه برای آدم پیش بیاره، اینه که بذاردت سر دوراهی، بعد بگه انتخاب کن، تو هم تقلا کنی، پایین بالا کنی، سبک سنگین کنی، چپ و راست کنی، شرق و غرب کنی، ولی بدونی نهایتا خود روزگاره که برات تصمیم میگیره و میگه کدوموری برو. کدوموری برو که نه، تو دست و پا میزنی که بری همونوری که مثلا فکر میکنی انتخاب کردی، بعد میبینی انگار غبار شده باشی و یه چیزی مثل جاروبرقی بکشدت اونور دیگه.
یه چیز خندهدار هم بگم؟ اینکه من دست روزگار رو خوندم و حقهشو بلد شدم. حالا ولی میبینم اینور و اونوری وجود نداره، دارم یه وری میرم که کلا تو نقشه نیست.
+ عنوان جمله نیست.
- تاریخ : چهارشنبه ۲ بهمن ۹۸
- ساعت : ۲۳ : ۴۷
- نظرات [ ۵ ]