آخر هفتهها تایم استراحتمه. چهارشنبهها بعد از تموم شدن مدرسهی برهی ناقلا، گاهی هم پنجشنبه اول صبح، خواهرم میاد اینجا و میشوره و میپزه و میسابه تا جمعه شب یا گاهی شنبه صبح. البته که آخر هفتهها، با وجود این وروجکها هیچوقت خونه به مرتبی وسط هفته نیست، ولی من میتونم دیگه فکر نکنم که نهار چی؟ شام چی؟ احتمالا اگه تنها زندگی کنم یا ازدواج کنم، تو بخش آشپزخونه حکومت نظامی برقرار کنم. اگه دقیقا معلوم باشه که نهار هشتم ماه و شام سیزدهم ماه و صبحانهی بیست و نهم ماه چیه، بقیهی کارها زیاد سخت نیست :)
من تو دعوا و کتککاری، خیلی خیلی عقبموندهام. تو مدرسه هم یادم هست، فقط یک بار تو سال اول راهنمایی با یک کسی بحثم شد که اهل بزنبزن بود، تا شروع کرد به چنگ زدن و حمله، کشیدم کنار. اصلا وحشت داشتم بحث دستی! بکنم با کسی. نمیدونمم چرا با وجود داشتن سه تا برادر تو خونه، اینطوری بار اومدم من. دیروز هم با خواهرم شوخی میکردم که میزنمتا! و بعد دیدم داریم شوخی شوخی، همو میزنیم :))) البته واقعا شوخی بود، ولی من شوخی شوخی خیلی کتک خوردم :/ چندین برابر طرف مقابل! تازه لازم به ذکر است که من یه چتر برداشته بودم و از فاصلهی دور داشتم میزدمش که دستش بهم نرسه و اون دست خالی بود، من هیچ وزنهی اضافهای به دست و پام بسته نبود و اون هفت ماهه باردار بود! همچین آدم باعرضهای هستم در این حیطه. الان که به انتخابهای عمرم نگاه میکنم، میبینم من اگه وارد سیاست میشدم، قطع به یقین ظریف میشدم تا سلیمانی D:
- تاریخ : جمعه ۲۰ دی ۹۸
- ساعت : ۰۶ : ۴۱
- نظرات [ ۱ ]