عمارت بی کلون
دلعمارتیستآنراهزاراندرونی، کههرچهدرآنداخلشوندپرنشود. بهوشکهدخمههایآنراازسوسوعنکبوتپرنکنی. دالانهاداردودهلیزها،خلایقدائمادرآنهادرآمدوشدند. برخیدرکورهراههایآنمیچرخندوبرخیآزادوبیزحمتدرسرسراهایدلگشامیگردند. لیکدرعمارتپرقدروارجبرکلونهردخمهوتالارقفلینهادهاستگاهسستوگاهقایم، کهازجلوسرهگذرانواراذلممانعتکندکهدلنهازبرایقرارهمهکساست. هردلازمقیمانخودقوتگیرد، نوردالانهاازیمنحضورمقیماناستواستحکاموسنگینیدلبستهبهقدمتاقامتشان. بعضازدلهارایکمقیماستوچنانسنگینمقیمیستکهازهرچهدلبراستبینیازشمیکند وبعضازآنهاچنانبیقفلوکلوناستکههررهگذریلختیدرآنمیآرمد وسپستکهایازآنبرداشتهباخودمیبردودائماازوزنواستحکامدلمیکاهد.
نه سزای باشد ای دل که تو بی مقیم باشی
نه چنان به ناتوانی که تو بی حریم باشی
به جهان یکی گزین کن که به دل قرار گیرد
نه چنین که با خلایق دل خود سهیم باشی
نه سزای باشد ای دل که تو بی مقیم باشی
نه چنان به ناتوانی که تو بی حریم باشی
به جهان یکی گزین کن که به دل قرار گیرد
نه چنین که با خلایق دل خود سهیم باشی
+ فکر کنم این یکی از لذتهای دنیاست که من مکرر دارم تجربهش میکنم. اینکه طبق معمول حین نوشتن خوابم برد :)
- تاریخ : پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۸
- ساعت : ۰۹ : ۰۴
- نظرات [ ۹ ]