مونولوگ

‌‌

سی


عمارت بی کلون

دلعمارتیستآنراهزاراندرونی، کههرچهدرآنداخلشوندپرنشود. بهوشکهدخمههایآنراازسوسوعنکبوتپرنکنی. دالانهاداردودهلیزها،خلایقدائمادرآنهادرآمدوشدند. برخیدرکورهراههایآنمیچرخندوبرخیآزادوبیزحمتدرسرسراهایدلگشامیگردند. لیکدرعمارتپرقدروارجبرکلونهردخمهوتالارقفلینهادهاستگاهسستوگاهقایم، کهازجلوسرهگذرانواراذلممانعتکندکهدلنهازبرایقرارهمهکساست. هردلازمقیمانخودقوتگیرد، نوردالانهاازیمنحضورمقیماناستواستحکاموسنگینیدلبستهبهقدمتاقامتشان. بعضازدلهارایکمقیماستوچنانسنگینمقیمیستکهازهرچهدلبراستبینیازشمیکند وبعضازآنهاچنانبیقفلوکلوناستکههررهگذریلختیدرآنمیآرمد وسپستکهایازآنبرداشتهباخودمیبردودائماازوزنواستحکامدلمیکاهد.


نه سزای باشد ای دل که تو بی مقیم باشی
نه چنان به ناتوانی که تو بی حریم باشی
به جهان یکی گزین کن که به دل قرار گیرد
نه چنین که با خلایق دل خود سهیم باشی


+ فکر کنم این یکی از لذت‌های دنیاست که من مکرر دارم تجربه‌ش می‌کنم. اینکه طبق معمول حین نوشتن خوابم برد :)

  • نظرات [ ۹ ]

شامی با شاملو


چرا شبگیر می‌گرید؟
من این را پرسیده‌ام
من این را می‌پرسم
 
  
عفونتت از صبریست
که پیشه کرده‌ای
                    به هاویه‌ی وَهن
تو ایوبی
که از این پیش اگر
                      به پای
                              برخاسته بودی
خضروارت
              به هر قدم
سبزینه‌ی چمنی
                 به خاک
                          می‌گسترد

و بادِ دامانت
                 تندبادی
تا نظم کاغذین گل‌بوته‌های خار
                                          بروبد
 
 
من این را گفته‌ام
همیشه
همیشه من این را می‌گویم

  • نظرات [ ۲ ]

دردهای پوستی


دوباره از فاصله‌ی نزدیک:

مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام‌هایشان
جلد کهنه‌‌ی شناسنامه‌هایشان
درد می‌کند


+ کجاهام/مون درد می‌کنه؟

  • نظرات [ ۷ ]

چامه و چکامه


اسنپ‌فود یه کد تخفیف بیست تومنی بهم داد امروز، برای اولین سفارش. منم باهاش یه پرس چلوکباب برگ، هفده تومن و یه دونه ماست، هزار تومن سفارش دادم که با دو تومن هزینه‌ی پیک بشه بیست تومن 😆 بعد از ثبت سفارش هم باز یه کد تخفیف ده تومنی برام فرستاد که سفارش دوم رو هم بدم😊 حالا من می‌خوام تبلیغشو اینجا بکنم 🙃 بچه‌ها برید تو اسنپ‌فود عضو بشید و ترجیحا کد معرف رو بزنید که پنج تومن تخفیف به شما و معرفتون بده و بعد انقدر ازش چیزی نخرید (حدود یک سال😆) که خودش کد تخفیف گنده بده بهتون 😎

فردا میرم درمانگاه؛ امشب رفتم کتاب "اتاق" رو خریدم که به عنوان کادوی روز پزشک بدم به دکتر. دنبال کتاب "مورتالیته و جیغ سیاه" می‌گشتم، چون نویسنده‌ش رزیدنت زنان بوده و خاطراتش رو از اون دوران نوشته، گفتم دکتر هم که متخصص زنانه، شاید خوشش بیاد. ولی پیدا نکردم. اتاق رو خودم فیلمشو دیدم، دیگه رغبتی به خوندن کتاب لورفته ندارم.

یادش بخیر کتاب ارزون بود! مثلا یادمه وقتی نیچه گریست رو من بیست تومن خریدم، الان شصت و پنج تومن بود. می‌خواستم یه گزیده اشعار قیصر امین‌پور بخرم، یه کف دست کتاب هفده تومن بود. باز کردم اومد:

ای شما
ای تمام عاشقان هر کجا
نام یک نفر غریبه را
در شمار نام‌هایتان اضافه می‌کنید؟

ورق زدم باز یه شعر زیبای دیگه اومد که یادم نیست چی بود. قیصر داشت متقاعدم می‌کرد بخرمش که بازم ورق زدم و شعر نو (یا سپید؟) اومد و خب کمتر شعر نویی هست که باهاش ارتباط بگیرم، گرچه بعضی شعرهای سهراب رو خودبخود حفظ شدم و کمتر شعری هست که به مذاقم خوش نیاد و حفظ بشم. باز تورقی کردم و باز شعر نو اومد و باز خوشم نیومد و گذاشتم سرجاش. حتی اون شعر "وقتی تو نیستی، نه هست‌های ما چونان که بایدند، نه بایدهای ما..." هم نیومد، یا اون یکی "ناگهان چه زود دیر می‌شود". بالاخره هم نفهمیدم نام یک نفر غریبه را در شمار نام‌هایشان اضافه می‌کنند یا نه. در پایان این شعر رو من به نیابت از قیصر (چه اسم باحالی هم داره) تقدیم شما می‌کنم :)

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن درآورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته‌‌ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام‌هایشان
جلد کهنه‌‌ی شناسنامه‌هایشان
درد می‌کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه‌های ساده‌‌ی سرودنم درد می‌کند
انحنای روح من، شانه‌های خسته‌‌ی غرور من
تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است
کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام
بازوان حس شاعرانه‌ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

  • نظرات [ ۹ ]

خوش‌به‌حال دختر میخک که می‌خندد به ناز


خوش‌به‌حال چشمه‌ها و دشت‌ها
خوش‌به‌حال دانه‌ها و سبزه‌ها

خوش‌به‌حال غنچه‌های نیمه‌باز
خوش‌به‌حال دختر میخک که می‌خندد به ناز

خوش‌به‌حال جام لبریز از شراب
خوش‌به‌حال آفتاب

ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌‌پوشی به کام
باده رنگین نمی‌نوشی به جام

نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می‌‌باید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

فریدون مشیری

  • نظرات [ ۶ ]

شیشه ی پنجره را باران شست


از بارش باران و برف خوشحال‌تر از اونم که بابت جواب سلام ندادن یه دکتر بخوام ناراحت بشم. خب دو بار من خودمو به ندیدن زدم، یه بارم اون خودشو به نشنیدن زد 😀 اگر نبود آن اولی، می‌رفت تو لیست سیاهم بابت آن دومی! راستش من با وجود این‌که زاویه‌ی دیدم یه چیزی در حد سیصد و شصت و پنج و نیم درجه است، معمولا برنمی‌گردم به کسی سلام کنم. فقط اگه مستقیما برخورد کنم سلام می‌کنم 😀
صبح که می‌رفتم هوا ابری بود، تو درمانگاه (هفته‌ای نصف روز تو "اون یکی درمانگاه" که عملا شغل محسوب نمیشه! گفتم که سوال نپرسید 😁) مریض‌ها گفتن داره برف میاد، موقع برگشتن خبری نبود، فقط زمین خیس بود :(( در غیاب من اومده و رفته :(( من می‌خوام برف ببینم 😢 چرا قطع شد؟ :((
دکتر پیشنهاد کار تو مطب دومش که شاید خرداد افتتاح بشه رو بهم داد. البته خدا می‌دونه تا اون موقع چی میشه.
دیشب خونه‌ی هدهد بودم، چون شوهرش نبود. کیک پختم. دوستش اومد خونه‌ش و شام خوردیم. شب هم همون‌جا خوابیدم، ولی چه خوابیدنی! عادت دارم پتوم سنگین باشه. اگه نباشه باید دو تا باشه. اگه نباشه باید دو لا باشه. دیشب با دو تا پتو خوابیدم، صبح که بیدار شدم دیدم جای پتوی بالایی و پایینی عوض شده 😁 انقدر ناآرام خوابیدم یعنی! لازم به ذکره که من خیلی خوش‌خوابم و رو سنگم خوابم می‌بره، ولی خونه‌ی کسی باشم خوابم ناآرام میشه! خونه‌ی هدهد از این منظر بدترینه.
خسته‌ام، ولی ظرف‌های نشسته‌ی بیست و چهار ساعت انتظارمو می‌کشه! از دیشب که خونه نبودم رو هم تلنبار شدن.
کاش باز هم برف بیاد. امسال خیلی خشک بود برای ما. حتی سرد هم نبود به اون صورت که کمی زمستون رو لمس کنیم. کاش برف بیاد.


شعر می‌خوانیم


من نیستم مانند تو، مثل خودم هم نیستم
تو زخمی صدها غمی، من زخمی غم نیستم

با یادگاری از تبر از سمت جنگل آمدی
گفتم چه آمد بر سرت؟ گفتی که محرم نیستم

مجذوب پروازم ولی دستم به جایی بند نیست
حالا قضاوت کن خودت، من بی‌گناهم، نیستم؟

خواندی غزل‌های مرا، گفتی که خیلی عاشقم
اما... نمی‌دانم خودم... هم عاشقم هم نیستم



نجمه زارع

  • نظرات [ ۰ ]

عصرانه


از خونه که میومدم بیرون، مامان توی حیاط، روی تک‌پله‌ی جلوی راهرو نشسته بودن. حیاطِ تمیز و جاروزده، هوای فوق‌العاده و سکوت خوشایندی که جریان داشت، به‌نظرم می‌تونست عصر دل‌انگیزی رو رقم بزنه. دیروز که خونه بودم، پریروز که گردش بودم و حتی نیم ساعت قبلش که اومده بودم خونه این احساس رو نداشتم، ولی الان که داشتم می‌رفتم بیرون، فضایی رو حس کرده بودم که پرتم کرده بود به روزهایی که خونه‌مون طبقاتی نبود، زیر تاک انگور، تو اون سایه‌های خال‌خالی فرش پهن می‌کردیم و چای می‌خوردیم، البته من نمی‌خوردم، بقیه می‌خوردن. آقای لباس کار تنشون بود و مامان برنج پاک می‌کردن و ما هم زمین و زمان رو بهم می‌ریختیم.
سفره‌مون شده یه‌وجب! یک، دو، سه یا چهار نفر دورش می‌شینیم. خواهر و برادر زیاد میان و سفره بزرگ هم زیاد پهن میشه، ولی دیفالتمون شده همون یک‌وجبی! غم‌انگیزه.


حالیا مصلحت وقت در آن می‌بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم
بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح
شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم
سینه تنگ من و بار غم او هیهات
مرد این بار گران نیست دل مسکینم
من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر
این متاعم که همی‌بینی و کمتر زینم
بنده آصف عهدم دلم از راه مبر
که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم
بر دلم گرد ستم‌هاست خدایا مپسند
که مکدر شود آیینه مهرآیینم


+ جداً نمی‌دونم تا وقتی حافظ هست، چطور میشه از شاعر دیگه‌ای حرف زد؟

  • نظرات [ ۰ ]

جان به لب


شعله دارم می‌کشم در تب، نمی‌فهمی چرا؟
آب دارم می‌روم هر شب، نمی‌فهمی چرا؟

اهل آه و ناله کردن نیستم، جان من است
اینکه هر دم می‌رسد بر لب، نمی‌فهمی چرا؟

آنچه من پای به دست آوردن چشمت زدم
قید دینم بود لامذهب، نمی‌فهمی چرا؟

بارها دل کندی و من بارها جان کنده‌ام
بارها تکرار شد مطلب، نمی‌فهمی چرا؟

بین مردم مثل من پیدا نخواهد شد، نگرد!
یک ندارد جز خودش مضرب، نمی‌فهمی چرا؟

بارها گفتم دل دیوانه، گرد عشق، نه!
نیش خواهی‌خورد از این عقرب، نمی‌فهمی چرا؟

حسین زحمتکش



+ جناب حسین خان، انقد زحمت نکش. خو نمی‌فهمه دیگه ولش کن؛ نَوَفَهمه!
+ بین مردم مثل من پیدا نخواهد شد، نگرد! آیا ممکنه این از زبان من، در مورد نفسی از نفوس عالم صدق کنه؟ 
+ مصرع بعدشم نمی‌فهمم راستش!
+ یادتون هست گفتم یه غرفه‌ای تو نمایشگاه، بدون اینکه قصد خرید داشته باشم، چهار تا کتاب شعر بهم فروخت؟ امشب همونی که اصلا اصلا نمی‌خواستم بخرم و در نهایت با این تفکر که شاید واقعا خوبه که انقد تعریف و اصرار می‌کنه خریدمش رو برداشتم بخونم. اصلا چنگ منگ نمی‌زنه به دلم. باز هم بنا رو بر این میذارم که من نمی‌فهمم.
+ این واسه نمونه! بین چندتایی که تا اینجا خوندم، به نظرم بدک نیست. لایک یا دیسلایک بزنین لطفا.

... باری، حکایتی‌ست


حتی شنیده‌ام
بارانی آمده‌ست و به راه اوفتاده سیل
هر جا که مرز بوده و خط،‌ پاک شسته است
چندان که شهربند قرقها شکسته است
دیگر بنای هیچ پلی بر خیال نیست
کوته شده‌ست فاصله‌ی دست و آرزو
.
.
.
مهدی اخوان ثالث

  • نظرات [ ۰ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan