مونولوگ

‌‌

شامی با شاملو


چرا شبگیر می‌گرید؟
من این را پرسیده‌ام
من این را می‌پرسم
 
  
عفونتت از صبریست
که پیشه کرده‌ای
                    به هاویه‌ی وَهن
تو ایوبی
که از این پیش اگر
                      به پای
                              برخاسته بودی
خضروارت
              به هر قدم
سبزینه‌ی چمنی
                 به خاک
                          می‌گسترد

و بادِ دامانت
                 تندبادی
تا نظم کاغذین گل‌بوته‌های خار
                                          بروبد
 
 
من این را گفته‌ام
همیشه
همیشه من این را می‌گویم

  • نظرات [ ۲ ]
دُردانه ⠀
۲۸ شهریور ۹۸ , ۰۳:۴۷

نخست،

دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم
در پیرامون من
همه چیزی به هیئت او درآمده بود..
آنگاه، دانستم
که مرا دیگر
از او گزیر نیست..

شاملو اینجوری در مورد عشق حرف میزنه

دُردانه ⠀
۲۸ شهریور ۹۸ , ۰۳:۵۰

اینو یه بار تو کانال «شده دیگه» دیدم خوشم اومد یادداشتش کردم:

ما «شکیبا» بودیم.
و این است آن کلامی که ما را به تمامی
وصف می‌تواند کرد...

به نظرم وقتی شاملو این حرف رو زد، همه باید یکسال سکوت می‌کردند. یکسال بعدی رو هم روزی هزاربار اینو تکرار می‌کردند. بلکه حقش ادا شه.

پاسخ :

کامنت بالایی سخت بر دل نشست جوری که نمی‌دونستم در جواب باید چی بنویسم.
ولی این یکی 🤔 خب من در جریان نیستم که تحت چه شرایطی شکیبا بودن و چرا شکیبا بودن و اصلا آیا شکیبا بودن و این شکیبایی تاثیرش چی بوده و اون "همه"ای که یک سال باید سکوت کنن و تو یک سال بعدی روزی هزار بار اینو با خودشون تکرار کنن، زندگیشون دقیقا چه نسبتی با این شکیبایی داره و...
اینه که صرفا شبیه یه ادعا خوندمش.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan