انقدر به سرماخوردگیم بیتوجهی کردم و گفتم فعلا وقت مریضی نیست که بالاخره صداش از گوشم دراومد. وقتی آب دهنمو قورت میدم گوشم تق تق تق صدا میده!
فردا صبح سه تا از مسافرامون میرن. امشب ساعتای ده یازده، با خاله رفتیم بیرون. بقیه بستنی خریدن، من شیرانبه، پسردایی پنج سالهمم باقالی! راه افتادیم پیاده رفتیم تا پارک و برگشتیم. بعد هم پفک خریدیم که به علت حالت تهوع نخوردم. همگی به سرفه و اهع اهع افتاده بودیم، چون بیابان بود و زمستان و هوای سرد و یه لا قبا!
مسابقهی اسم بازی کردیم، همون که با آخر اسم قبلی باید یه اسم بگی. بعد هم مسابقهی دو. من بودم و دو تا داداشام و خاله و دو تا دخترداییهام و پسردایی. خیابون خالی و تاریک بود. دخترداییهام ابتدایی و راهنماییان، ولی قدشون از من بلندتره! ماشاءالله کروموزومهاشون خوب دراز بوده! خلاصه یک دو سه گفتم و ده بدو که رفتیم. اول دختردایی 1 جلو بود و بعدش من، تعجب میکردم که پس داداشام کجان؟ یک عالمه از مسیر رو رفتیم که یه دفعه دیدم داداش کوچولوم (^_^ هفت سال از من کوچیکتره) از پشت سر میگه اون کیه از همه جلوتره؟ بعد با سرعت یوزپلنگ از کنار من رد شد و بعد هم از کنار دختردایی! تا اون لحظه فکر میکردم که بهبه! چقدر داریم تند میدویم ما! که اونجا دیدم دوی ما در برابر داداشم مثل پیاده رفتن و با ماشین رفتنه! چنان خندهم گرفت که شروع کردم غشغش خندیدن که از ادامهی دو بازماندم! بعد دیدم اون یکی داداشم هم پسردایی رو بغل کرده داره میدوه، اونم از من جلوتر 😁 انصافا لنگ دراز خیلی مؤثره دیگه.
- تاریخ : شنبه ۱۸ آبان ۹۸
- ساعت : ۰۱ : ۱۴
- نظرات [ ۰ ]