مونولوگ

‌‌

آنقدر فیلم نبینید تا فیلم بدساختی مثل این هم برایتان تاثیرگذار باشد


فیلم خارجی
یه زن و شوهر با دو تا دختر. دختر کوچیک مشکل داشت و نیاز بود باهاش تمرینات متعدد انجام بشه. علاوه بر تمرین نیاز به دارودرمانی هم بود که این خانواده نپذیرفته بودنش. هر دو والد شاغل و همکار بودن و سرشون هم خیلی شلوغ بود. تمرینات دخترشون هم که به برنامه اضافه شد، وضعیت زندگیشون کاملا نابسامان و آشوب شد. علاوه‌براین مادربزرگ فیلم با افکار قدیمی در برابر توصیه‌های پزشک‌ها موضع می‌گرفت و سارا، دوست خانوادگیشون هم با تکرار حرفای عوامانه و خزعبلات خاله‌زنکی (متاسفم که فقط این لغت منظور رو می‌رسونه) رو تصمیم‌گیریشون در مورد انتخاب دارودرمانی تاثیر میذاشت و همه‌ی شرایط کلا به سمت بدتر شدن پیش می‌رفت. جالب بود، چون تابه‌حال تو فیلم‌هاشون همچین مضامینی ندیده بودم؛ محکم بودن بنیان خانواده، همراهی و کمک مادربزرگ، روشنفکر نبودن و برعکس بیسواد و عامی بودن مادربزرگ (تا جایی که یادمه تو فیلم‌هاشون حتی مادربزرگ و پدربزرگ‌ها هم طبق اصول روانشناسی با بچه رفتار می‌کنن)، دعوا کردن پدر و مادر در حضور کودک، وجود زن خانه‌داری که زن شاغل دیگه‌ای رو شماتت می‌کنه و اونو مسبب مشکل جسمی_روانی بچه‌ش می‌دونه و موارد دیگه‌ای که کاملا تو جامعه‌ی اطرافم می‌بینم و فکر می‌کردم مال همین مدل جوامعه. این‌ها همه به کنار، مقصد پست این‌ها نبود واقعا. یه قسمتی از فیلم از حالت درازکشیده بلند شدم و نشستم، ناخودآگاه. چون دیگه در حالت ریلکس در حال تماشای فیلم نبودم. من حس کردم الان اون زنی هستم که شوهرش بعد از دعوا و به نتیجه نرسیدن در مورد روش درمان و خسته شدن از اینکه مدام باید کار کنه و وقتی برمی‌گرده خونه با دخترش تمرین کنه، میره ساکش رو می‌بنده و می‌خواد از زیر این فشار فرار کنه. من، من، من، منننننننن، من نمی‌تونم برم. این بچه‌ی جفتمونه، تو داری چشم‌اندازی رو می‌بینی که دیگه لازم نیست شب دیروقت بخوابی و صبح زود بیدار بشی و تمام امروز و تمام روزهای بعد هیچ استراحتی نکنی و فقط کار کنی و تمرین کنی و کار کنی و تمرین کنی و... اما من نمی‌تونم بذارم برم، من نمی‌تونم و دارم به تو التماس می‌کنم که تنهام نذاری. کمدی بینهایت تلخیه که مجبور باشی به کسی التماس کنی وظیفه‌شو انجام بده. تا وقتی نگفتی امشب میرم دفتر می‌خوابم و اگه کاری داشتی زنگ بزن، من زیر این فشار له شدم، خرد و خمیر شدم.
باور نمی‌کنید، ولی من عمیقا حس اون زن رو فهمیدم. چراش رو نمی‌دونم، ولی به اندازه‌ی اون زن از آینده ترسیدم. از تصور اینکه ما دو نفری زمان و انرژی کم آوردیم و حالا من تنها چطور باید از پسش بربیام، درحالی‌که من نمی‌تونم مثل اون بذارم و برم. من وحشت‌زده شدم و مستاصل و کرخت و فاصله‌ای تا جنون نداشتم.

Designed By Erfan Powered by Bayan