مونولوگ

‌‌

۲


اولین شب:
امشب که اومدم خونه بوی کوکوسبزی پیچیده بود و بساط قرمه‌سبزی هم تو آشپزخونه رو اپن بود. یه‌سری شواهد و قرائن دیگه هم بود که حکایت از ورود قریب‌الوقوع آق‌دوماد کوچیکه می‌کرد. پرسیدم می‌خواد بیاد؟ گفت بعله! با اوقات تلخی گفتم کی می‌رسه؟ گفت فردا صبح. گفتم کی می‌رسه؟ گفت فردا ظهر. گفتم حق نداره بیاد، این چند روز باید بره خونه‌ی خواهرش. باور کنید واقعا ظرفیت مهمون ندارم دیگه. اونم مهمونی که بخوام حجاب کنم و بیست و چهار ساعته هم تو خونه باشه. اونم این چند روز آینده که خونه خلوته و بهترین فرصت برای تمدد اعصاب بود!
گفت بیا سبزی پاک کن. گفتم خودت بپز، خودت هم بخور. اونم عصبانی شد و گفت که تا وقتی مامان و آقای برگردن حق ندارم به غذاهایی که می‌پزه دست بزنم 😅 حالا فک کرده تهدید ترسناکی کرده! خودم کج‌وکوله‌ام :)
حالام نشستم سر سفره دارم کوکوسبزی می‌خورم، چون خودش برام گذاشته :) البته صدام نکرد و وقتی از اتاق اومدم بیرون کوکو سرد شده بود :( مثل ساندویچ ظهر :(

Designed By Erfan Powered by Bayan