مونولوگ

‌‌

فکر کنم BRT بخاری روشن کرده :///


من داشتم می‌رفتم اونور خیابون و اونا داشتن میومدن اینور خیابون؛ دو تا مرد، یکیش ملبس (روحانی)، یه خانم، دو تا پسر کوچولو، سه چهار ساله. دست هر کدوم از مردها، دست یکی از بچه‌ها رو گرفته بود و دست هر کدوم از پسرها پلاستیکی حاوی یه جفت کفش. همینطور که از کنار هم رد می‌شدیم شنیدم مرد غیر ملبس داره میگه "همه‌ی این کفشا یه روزی از بین میرن..." دوست داشتم یکی حرفشو برام کامل می‌کرد، چون رد شده بود و بقیه‌شو نشنیدم.

خانمه من‌کارت نداشت یا من‌کارتش خالی بود. مسئول ایستگاه بهش گفت که باید هزار تومن بده. پول رو داد و گفت "ایششالا خورده‌شون نشه. این مملکت حقشونه که به گلوله ببندنشون." خانمه راضی شده یکی بیاد خودش، بچه‌ش یا شوهرشو بکشه، چون بجای پونصد، هزار تومن کرایه اتوبوس داده.

  • نظرات [ ۱ ]
برگ سبز
۰۲ مهر ۹۷ , ۲۱:۵۸
خدا عقلش بده! بی عقل احمق 
به قول ما زنیکه به قول دکتر مشهدیمون زنک!

پاسخ :

...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan