داشتم فکر میکردم که دوست دارم خودمو تو کاسبی محک بزنم. به نظرم میاد تو این شغل، بیشتر از هر شغل دیگهای میشه حقالناس به گردن گرفت (البته اگه سیاست رو فاکتور بگیریم). میخوام ببینم وقتی مشتری میاد میگه این چرخ خیاطی چند (چرا چرخ خیاطی؟ چون با دیدن آقای مغازهدار چرخخیاطی! که طبقهی پایین کلینیکه این فکر به ذهنم خطور کرد)، من چرخی رو که دیروز دست دوم به قیمت چهارصد تومن خریدم و دو و نیم ساعت روش کار کردم و تمیز کردم و تعمیر کردم و قطعه تعویض کردم، براش چند حساب میکنم.
مثلا پونصد؟ بالاترین سود مجاز مصوب فکر میکنم بیست درصده، احتمالا برای اجناس نو. حالا چیزی که دست دومه سودش کمتره، ولی دستمزد تعمیر و تجهیزش هم هست.
یا اینکه چون خریدار اگه بخواد همین چرخ رو نو بخره، یک و پونصد باید هزینه کنه، منم دست دومش رو میدم هفتصد؟
یا اینکه این دست دوم واقعا هفتصد میارزه، اما من از اون خانم دیروزیه ارزونتر خریدم؟
یهجور شوق ناشناخته برای اینکه بدونم واقعا تو اون موقعیت و موقعیتهای مشابه چیکار میکنم. آیا مثل قریب به اتفاق فروشندههایی که دیدم دروغ هم میگم؟ احتمال میدم که حتی اگه حلال حروم نکنم، ولی کمکم دروغه رو بگم.
و... بعدش اومدم تو کار خودم غوطهور شدم که ببینم چقدر پایبندم واقعا. من تا حالا از بعضی پیشنهادات کاری (مثلا همونی که چند روز پیش داشتم) صرفنظر کردم برای اینکه احتمال بالایی از خطا رو توشون میدادم. اما تو همین کاری که در حال حاضر میکنم چی؟ حقالناس که انشاءالله به گردنم نیست، چه از کارفرما، چه مریض. اما حقالله چطور؟ متاسفانه باید اعتراف کنم که بین تمام کارهایی که شخصا یا با واسطه باهاشون آشنا شدم، فعلا شغلی رو سراغ ندارم که محیط یا رئیس از مرئوس درخواست تخلف نداشته باشه و این جدا از اونه که خود مرئوس تخلف میکنه. من باید مریضی که امروز اومده رو فردا وارد سیستم کنم، چون نمیتونم به یه بابای پیر که از روستا اومده و یک ساعت تو آفتاب نشسته تا کلینیک باز بشه بگم برو فردا بیا. یا به دکتر بگم این مریضی که یک ماهه نیومده پروندهشو ببند، چون هزار و یک مدل توجیه میاره که تعدادیش منطقی و قابل قبوله. و من در تمام این لحظات انگار دارم دروغ میگم. وقتی به بازرسی که از بین صد تا پرونده نمیتونه پروندهی فیک رو خارج کنه، نمیگم شماره بیست و یک باید قطع درمان میشده، دارم دروغ میگم. وقتی تعداد داروها رو بر اساس مریضهایی که باید میومدن و نه مریضهایی که واقعا اومدن وارد سیستم میکنم دارم دروغ میگم. اینا دروغهای بیضرری هستن (احتمالا) که به گمان من ناشی از وضع قوانین عجیب و پیچیده و سخته. ولی به هر حال تخلف از دستورالعمله. (حالا چقدرم که بازرسین محترم طبق دستورالعمل همه چی رو چک میکنن. کلینیکی سراسر خطا رو میشناسم که با سهلانگاری بازرس هر بار از اخطار و جریمه در میره و ما این "بیعدالتی" رو به "شانس" تعبیر میکنیم. اونوقت یه کلینیک با درصد خلوص بالاتر از بقیهی جاها باید به خاطر یه نکتهی کوچیک اخطار بگیره)
بله، فهمیدم مشکل کجاست و من چرا به کاسبی علاقهمند شدم. من میخوام که هیچ مدیر، رئیس و دستوردهندهای نداشته باشم تا بتونم خود تنهامو محک بزنم. ولی این درست نیست. کسی که اهل اغماضه، این ویژگی یه بعد از شخصیتشه. کار خودم و کار بقیه نداره، به هر حال باید توانایی نه گفتن رو داشته باشیم، به نفسمون یا کارفرمامون. الحمدلله تو اون کار پارهوقتی که همزمان میرم، اونقدر دستم باز هست که بتونم درخواستهای نامعقول رو رد کنم و به خاطر همین دوستش دارم، اما این کلینیک خیلی وقته داره اذیتم میکنه. تقریبا هر روز و هر روز به این فکر میکنم که پس کی تموم میشه.
لطفا نپرسید چرا نمیای بیرون، چون به دلایلی که خیلی بهشون فکر کردم، بیرون اومدن الانم اشتباهتر از این دروغهای احتمالا غیرمضره! وگرنه مازوخیسم که ندارم.
- تاریخ : دوشنبه ۲ مهر ۹۷
- ساعت : ۱۸ : ۲۹
- نظرات [ ۰ ]