بعد از کلی روز بیکاری و استراحت (شما بخونید 12 روز) امروز اومدم درمانگاه. اونم چه شیفتی! همیشه شیفتای عصر اول که وارد میشدم میرفتم نماز میخوندم و نهار میخوردم. دو سه ساعتی طول میکشید تا مریضا بیان و بعدم تا 6 زیاد نبودن بازم. امروز ولی ابتدای ورود یه آقای مسنی اومد که اصرار و اصرار داشت حتما پنیسیلینشو بدون لیدوکائین بزنن، همکار صبح نزد. نمیدونم چرا ترسیده بود. من واسش زدم. اینکه چیز غیر طبیعیای نبود البته. بعد یه آقای دیگه اومد که دستشو شیشه بریده بود و بخیه کردم واسش و بگم اصلا از بخیه استقبال نمیکنم و اجبارا میزنم:) بعد بلافاصله یه ختنه اومد واستادم وردست دکتر. و دوباره یه ختنه دیگه و دوباره و دوباره و دوباره! یعنی امروز ختنه رکورد شکست!!! وسطای این ختنههام تزریقات میومد که میرفتم انجام میدادم و برمیگشتم. حالا نکته امروز اونجا بود که من هیچوقت سر ختنهها آلوده! نشدم اما امروز یه پسر جیغجیغوی بووووق روپوشم رو نجس کرد! و این درحالی بود که من برخلاف بقیه شیفتها هنوز نماز نخونده بودم. دیگه با کلی بدبختی لباس عوض کردم و خوندم.
ساعتا عقب کشیده عصر باید یک ساعت دیرتر برم. در واقع 7 جدید و 8 قدیم که راه بیفتم نه و نیم ده قدیم میرسم که واسه تولد خواهرزاده رفتن خیلی دیره. هیچ کس هم قبول نکرد شیفتمو بره و همکار شب هم قبول نکرد دو ساعت زودتر بیاد... همه همکارا ییهو امروز دعوتن جایی:)
صبح زود رفتم خونه آبجی و کوفته قلقلی شبشو درست کردیم با هم. آبجی دومی هم عصر نمیره سرکار میره کمکش... حالا اگه تو این هیریویری اونم دردش بگیره و تولد دو آقازده یه روز بشه دیگه :):):)
قابل ذکر میباشد که من تا همین لحظه موفق به خوردن نهار خوشمزهی خودمپز خودم نشدهام و نمیدانم چرا بجای نهار خوردن نشسته ام و مطلب مینویسم!
- تاریخ : چهارشنبه ۳۱ شهریور ۹۵
- ساعت : ۱۶ : ۳۷
- نظرات [ ۱ ]