زدم تو کار شیرینی. دیشب استارتش رو زدم، با شیرینی آلمانی/مشهدی/مربایی.
عارضم به خدمتتون که پنج دقیقه بعد اذان رسیدم خونه و جنگی افطار کردم و نماز خوندم و پریدم تو آشپزخونه. تا ساعت دوازده مشغول بودم (که البته شامل زمان استراحت خمیر هم میشه) و آخرش یه تعداد بیسکوییت قهوهای به دست آوردم که کل آشپزخونه رو منفجر کرده و خودشون قراره برن تو کیسهی نونخشکه :) من قدم به قدم طبق دستوری رفتم که بقیه اونقد بهبه و چهچه کرده بودن، اما شیرینیها بیسکوییتی شدن. میدونین اگه دست من بود یه روز از صبح تا شب (شاید هم شب تا صبح) اونقدر یه رسپی رو بالا و پایین میکردم و اونقدر میپختم و دور میریختم تا آخرش یه چیز قابلقبولی دربیاد، ولی افسووووس و صدافسووووس که مامان مثل شیر بالاسر آشپزخونه ایستادن و تهدید اساسی کردن که حق ندارم آت و آشغال درست کنم :( فک میکنین من ناراحت یا نگران شدم از این تهدید؟ ترسیدم که نتونم رو علاقهام کار کنم؟ خییییر! یه چیزی خیلی جالبه، اینکه شیش هفت سال پیش که پخت کیک رو استارت زدم هم همین وضع بود. هی چپ و راست همه گفتن نکن میسوزه، نکن خراب میشه، نکن خمیر میمونه، نکن حیف مواد که دور بریزیم، نکن حیف آب و برق و گاز و زمان و انرژی و... البته از حق نگذریم وقتی خوب میشد تعریف میکردن، وگرنه با شکایت و نارضایتی دائم که هیچ کاری دوام نداره. الان که از اون مراحل سوخته و خام و خمیر و خراب دراومده میگن بپز، بپز! مامان میگن دیگه شیرینی نپزی ها، اینجوری خراب میشه، فقط کیک بپز! :))) من هم میخندم و چیزی نمیگم، چون هم من هم مامان میدونیم که اگه امروز شیرینی نپزم، پسفردا میپزم بالاخره :)
حالا منو بگو، پریروز فکر شیرینی پختن زده به سرم، گفتم تا جمعه اونقد میپزم که واسه عید فطر لازم نباشه شیرینی بخریم!!! یعنی با خودم چی فکر کرده بودم؟ که در عرض سه روز شیرینیپز حرفهای میشم؟ 😂😂😂
+ ولی مارمالاد هلو که برای وسطش پخته بودم خوب شده بود 😊
+ فقط آقای از بیسکوییتام! امتحان کردن و گفتن "یهکم خشک (ترد) شده، وگرنه بقیهاش خوبه!" یعنی این خراب شده، بازم امتحان کنی بهتر میشه :) برای کیک هم آقای بودن که روحیه میدادن و میگفتن به مرور بهتر میشی :)
- تاریخ : سه شنبه ۲۲ خرداد ۹۷
- ساعت : ۱۰ : ۴۳
- نظرات [ ۱۱ ]