دیشب تا صبح بارید! امروز هوا به شدت عالی و بهاری بود :) با هدهد رفتیم بیرون که هم بیرون! رفته باشیم هم من چادر بخرم. از همون مدل چادر خودش میخواستم. اونجا رفتیم یه مدل خیلی شبیهش داشت به نام خلیجی ولی وقتی پوشیدم مثل اون نبود رو سرم. باز هم چادر ساده گرفتم! این هدهد کلی مدل چادر عوض کرده تا حالا، ساده، عربی، قجری، صدف، لبنانی، جلابیب، ولی من فقط ساده داشتم. برای پیادهروی اربعین هم راحتترین مدل که بشه کوله انداخت، لبنانی بود که هر دو سال مال هدهد رو پوشیدم، خودش هم جلابیب پوشید. خلاصه که این سعی ما هم برای خروج از سادهپوشی به شکست انجامید.
یه گیرهی آهنربایی هم گرفتم :) براش به اندازهی قلک سفالیای که چند روز پیش گرفتم ذوق دارم :) از اینا فقط تو کلیپهای عربی آموزش بستن روسری دیده بودم. معلوم نیست به درد میخوره حالا یا نه :))
بعدش هم رفتیم نهار بخوریم. هدهد گفت پیتزا نمیخورم، منم گفتم پلو و چلو نمیخورم. نتیجه شد اینکه من یه رستبیف گرفتم و رفتیم یه چلوخوری! هدهد یه پرس سفارش داد، اون بنده خدا هم فک کرد ما دو نفره میخوایم یه پرس بخوریم! واسمون از همه چی بجز غذا دوتا دوتا آورد😁
هدهد هم یه کم خنزر پنزر (تعدادی لباس!) خرید، با پول من :| با لحن آقایِ خونواده هی بهش میگفتم "خااانوووم! من دیگه پول ندارم، انقد چیزمیز ورندار!" یا "شما خانوما که اومدین بازار هی میگین از این میخوام از اون میخوام، چه خبره؟؟؟" :)))
- تاریخ : پنجشنبه ۱۰ اسفند ۹۶
- ساعت : ۱۶ : ۴۶
- نظرات [ ۰ ]