مونولوگ

‌‌

جنگ

 

من آهنگ "بر طبل شادانه بکوب" رو دارم تو گوشیم و گاهی همینجور رندوم (چی بگم بجاش؟) پخش میشه. یه بار جیم‌جیم گفت کی فکرشو می‌کنه یکی این آهنگو داشته باشه و بی‌مناسبت بهش گوش بده یا همچین مضمونی. امروز داشتیم می‌رفتیم جایی و این تو ماشین پخش شد و منم نتونستم گریه‌مو نگه دارم. کی فکرشو می‌کرد یه روز یکی با شنیدن این آهنگ غمگین بشه و گریه کنه؟ به کل ماجرا که فکر می‌کنم خشم منو می‌گیره. خشم از بی‌عدالتی، بی‌چشم‌ورویی، قلدرمآبی، یک بام و دو هوا رفتار کردن، وارونه جلوه دادن حقایق، و اینکه دستت به هیچ جایِ دنیایی بند نیست. فقط خدا هست که هست برامون. مثلا فلسطین، لبنان، سوریه و... یه کورسوی امیدی داشتن به ایران که یه قدرتی هست شاید بتونه کمک کنه، هرچند که ایران به صلاحدید کشور خودش خواسته باشه کمک کنه. ایران ولی نداره و این تنهایی مقابل چند تا قدرتمند ایستادن قلبمو درد میاره. کاش کشورهای مسلمان بیدار می‌شدن. کاش برای فلسطین بیدار می‌شدن. کاش...

بیشتر از چیزی که فکر می‌کردم عشق این خاک در من هست. تصور بهم ریختنش، مساوی با تصور بهم ریختن هویت خودمه. خیلی نگرانم، خیلی، خیلی. خدایا میشه یه معجزه بفرستی و با دست ایران اسرائیلو محو کنی؟ برای کسایی که امیدوارن فقط جنگ تموم بشه میگم، اینکه به سرطان تشبیهش می‌کنن، تشبیه درستیه. شما اگه به کل منطقه نگاه کنین، مثل یه تومور، داره به هر طرفی متاستاز میده. آرزو و دعای نابودیش اصلا چیز بدی نیست که تنها راه‌حل قطعی برنگشتن این شرایطه. اینکه موقت محدود بشه، خوبه، ولی درمان نیست. خدا کامل محوش کنه ایشالا.

 

ما تازه امروز تونستیم به همت جیم‌جیم عزیزم، بیشتر قرض‌ها و وام‌هامونو تسویه کنیم. فقط یه وام مونده که خداروشکر سنگین هم نیست. ولی نمی‌تونیم شادی خالص و امید زیادی رو تجربه کنیم. یه برزخ بدیه که یک قدم بعدیت با تردیده. من از شروع این وضعیت (که اسمش کاملا جنگه) و بخصوص از دیروز که مشهد هم زده‌ن، هر کاری می‌کنم، میگم شاید آخریش باشه. شاید حتی ثمرشم نبینم. کیک که می‌پزم میگم شاید به تزئین و بسته‌بندیش هم نرسم. راستش از مرگ می‌ترسم، ولی ترسش اصلا فلج‌کننده نیست. به جیم‌جیم هم گفتم، دوز هیجانم بالاتر از ترسه و نمی‌دونم چرا. ولی خوب که به ترسام فکر می‌کنم، ترس اینکه برای ایران اتفاقی بیفته رتبه‌ی اول و ترس اینکه عزیزانمو از دست بدم رتبه‌ی دوم و ترس مرگ رتبه‌ی سوم رو داره. بعدش هم ترس به باد رفتن زحمتامون و اینجور ترس‌هاست. از طرفی فکر می‌کنم اگه لازم بشه تو جنگ وارد بشم و کمک کنم، چطور پدرومادرمو راضی کنم، چون می‌دونم محاله رضایت بدن. از طرف دیگه فکر می‌کنم منم یه بزدلم که فقط می‌ترسم اتفاقی بیفته و عملا کاری برای اینکه اتفاقی نیفته نخواهم کرد و مثل خیلی‌ها امیدوارم کسانی باشن که بتونن جلوی اتفاقات بد رو بگیرن. کسایی باشن که مثل من از مرگ بترسن، ولی برن پشت تسلیحات نظامی بشینن. یعنی چی میشه که کسی می‌تونه انقدر شجاع بشه؟ تازه اگه مردم پشتش باشن یه چیزی، مثلا ارتش. ولی مثلا یه سپاهی که می‌دونه خیلی‌ها ازش متنفرن و می‌خوان سر به تنش نباشه، از این طرف از خودی می‌خوره، از اون طرف از دشمن.

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

اذا جاء نصرالله و الفتح

و رأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجا

فسبح بحمد ربک واستغفره انه کان توابا

 

  • نظرات [ ۲ ]
س _ پور اسد
۲۷ خرداد ۰۴ , ۱۸:۴۴

سلام . 

لا تخف الله معنا .

پست جالبی بود. تشکر از این ادای تعهد به خاک اسلام و مسلمین و مقاومت . 

به واقع ما اینقدر منفوریم ؟؟؟ :) گاهی بهش فکر نکرده بودم.

شما هم از ما پاسدارها متنفرید؟

وفقکم

پاسخ :

سلام
من که نه جناب پوراسد، ولی زیاد دیده‌م که از سپاه بدشون میاد.
همچنین 🙏
/ ضمیر
۲۸ خرداد ۰۴ , ۰۰:۰۷

خدا برامون کافیه عزیزم.

مگه اون موقع که واقعا هیچی نداشتیم، حتی سیم‌خاردار، یک‌ وجب از خرمشهر دست اجنبی موند که الان که چهل ساله داریم خودمونو واسه یه همچین روزایی آماده می‌کنیم، بذاریم سر ناخن ایران‌خانم دست کفتارها بیفته؟ (:

نگرانیم. ولی نگران‌های با صلابت. (:

پاسخ :

نگران باصلابت عبارت خوبیه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan