الان کجام؟ بیرون شهر، تو ماشین، زیر سایهی درخت، صندلیو خوابوندهم و دراز کشیدهم و یه باد فوقالعادهای میاد و میره و حال میده. چند لحظه پیش بابام که رفته بود رو درخت، یه مشت توت از اون بالا ریخت تو دستم. توت سفید دوست ندارم چندان، ولی خوشمزه بودن.
این مدت؟ یهکم بعد از بیرون اومدنم از قنادی، چند بار بهم زنگ زدن که برگرد. گفتن بیا بخش کیکسازی، جایی که همیشه میخواستم باشم. خب، برگشتم. با حقوق بیشتر که البته چون ساعت کاری زیادش برام فشار بود، ساعتمم کم کردن که در نتیجه حقوقم کم شد، ولی ساعتی بیشتر شد. یعنی اگر بخوام ساعتمو پر و حقوقمو بیشتر کنم هم مشکلی ندارم و استقبال هم میشه، ولی جونمم لازم دارم. و تازه گفتم خیلی ممکنه نمونم، شاید فقط شیش ماه و اینم قبول کردن. خلاصه تقریبا همهجوره باهام کنار اومدن. اگر اون موقع نمیرفتم، به این شکل و قطعی نمیومدم بخش کیکسازی. از عاقلانه بودن رفتنم دفاع نمیکنم، ولی بههرحال این وضعیت نتیجهی اون تصمیم بود.
و بجنورد رفتم. چند ماهه که میخواستیم با جیمجیم بریم سفر. من که تو ذهنم سفر دور و گشتن دور ایران بود، ولی نشد. انقدر متغیرهای زیادی به معادله وارد شد که هزار بار تصمیممون به هزار جهت چرخید. مثلا یکیش اینکه گواهینامهم بالاخره درست شد (دست، جیغ، هورا و ایضا ایشالا با اومدن قالیباف دوباره کنکل نشه)، ولی تو این مسیر چقد رفتم و اومدم و گریه کردم با خودم و پیش جیمجیم و چقدر خرج شد و چقدر خدا کمک کرد و... نهایتا سفر دور دنیا در هشتاد روز، تبدیل به سفر دو روزه به بجنورد شد. از شهرش خوشم اومد، با اینکه زیاد توش نچرخیدم. ولی خیابونای خیلی پتوپهن و خلوتی داشت و دوست داشتم :)) فقط باباامان رفتیم و بشقارداش.
دیگه فعلا همینا. اگه شد شاید چند تا عکس هم اضافه کنم به پست.
و ببخشید کامنتا بیجواب موند. خیلی لطف میکنین سر میزنین. ایشالا اگه انرژی و جونی تونستم ذخیره کنم، بیشتر بنویسم باز از این به بعد 🤍
- تاریخ : جمعه ۱ تیر ۰۳
- ساعت : ۱۶ : ۴۶
- نظرات [ ۲ ]