سعی میکنم فکر نکنم که با حرف زدن و تعریف کردن، چه موجود دمدمی و نامعتدل و شلختهذهنی ممکنه به نظر بیام، وگرنه نمیتونم بنویسم دیگه.
باز هم از کارم اومدم بیرون. دیگه کی باورش میشه مشکل از کار باشه؟ یک بار، دو بار، سه بار، تا کی؟ چقدر؟ چطوریه که این همه آدم دارن کار میکنن و فقط تویی که برات مشکله؟ تابآوریم حتما خیلی پایینه. همینطور سازگاریم، قدرت وفقم با شرایط که داروین گفته بود شرط بقاست. درسته الان مد شده سرکشی و اعتراض و تحمل نکردن رو جزء ارزشها میدونن، ولی تو این یکی حداقل بیشتر رو هوش من حساب کنین :) هر چی مد شد که خوب نیست. از طرفی صرف اینکه مد شده هم نمیشه گفت عامیانه (به معنای منفی) و اشتباهه. "خود"آگاه" تصمیم گرفتن بیشتر از هر چیزی مهمه.
من تحملم کمه و میدونم اینو. میدونم به جایی نرسیدن و نتیجه نگرفتن میتونه از تبعات تحمل نکردن سختیهای جسمی و روحی باشه. روح شاید با تحقیر آسیب ببینه، ولی ممکنه نیاز باشه این آسیب تحمل بشه تا بتونی بری جلو. نه اینکه پیشنیاز باشه، بلکه به عنوان یک بها. جسم شاید نیاز باشه مثل این بها رو بده، مثلا یه کمردرد مادامالعمر بهت بدن و بگن حالا ده تا پله برو بالاتر. به قول یکی که نه خودشو قبول دارم نه حرفشو و منباب مزاح عرض میکنم! این بدنو که سالم نباید بدیم به خاک که، باید مصرفش کنیم :)))
حالا ولی من با دونستن اینها و با اینکه همچنان میخوام که برم جلو، هی و هی و هی دارم تصمیم میگیرم از کارام بیام بیرون. چون شاید سادهلوحانه فکر میکنم راههای دیگهای هم وجود داره. انگار نمیخوام بعضی از انواع سختی رو تحمل کنم (نه اینکه کلا هیچ سختیای تحمل نکنم یا نخوام که تحمل کنم).
چهار تا پاراگراف نوشتم، خلاصهش میشه اینکه من از کارم اومدم بیرون. خیالتون راحت، من بازم میرم سر کار و بازم خیالتون راحت، بازم ازش درمیام :))
یه فکرایی درسته تو ذهنم هست، ایشالا که فقط تو ذهن نمونن.
و خیلی دلم میخواد با قلم بنویسم، توی دفتر. نه از ذهن خودم، مثلا حتی مشق. ولی بنویسم.
و خونه هم خیلی کار داره.
- تاریخ : شنبه ۲۲ ارديبهشت ۰۳
- ساعت : ۱۴ : ۳۹
- نظرات [ ۸ ]