مونولوگ

‌‌

اُ پارتیجانو

 

سریال money heist رو تا اونجایی که فرار کردن دیدم. الان نمی‌خوام راجع به فیلم صحبت کنم. ولی آقا من چقدر از این آهنگ مقاومتشون و البته زبانشون خوشم اومد :)) تصمیم گرفتم چون تو انگلیسی به جایی نمی‌رسم، برم اسپانیولی یاد بگیرم 😄😆

 

خود آهنگ رو نتونستم بذارم. اینجا هست ولی :)

  • نظرات [ ۴ ]

قصه‌ی دل دلکش است خواندنیست/تا ابد این عشق و این دل ماندنیست

 

باید بابت داشتن من تو لیستتون به اونایی که منو تو لیستشون ندارن فخر بفروشین، کیلویی دو تومن :)

الان از کت‌وکول افتاده‌ام، به اندازه‌ی دو روز کار دارم که باید تا ظهر انجام بدم، عصر هم میرم سر کار، بنابراین باید دو ساعت پیش می‌خوابیدم، اما اومدم اینجا خبر از حال و از روزم بدم بهتون ^_^ (اگه به اندازه‌ی کافی فروختین، برای امروزکافیه، بقیه‌شو فردا بفروشین.)

از حال ما اگر جویا باشید، استرس کار جدید هنوز نخوابیده. به خود کار کاملا مسلطم و از من مسلط‌تر کسی نیست اصلا تو دنیا، با همکاران که کلا دو نفر می‌باشند هم مشکل لاینحلی ندارم، با یکیشون سه سال کار کردم قبلا و اون یکی هم خوش‌اخلاقه. البته با اونی که سه سال کار کردم یه‌کم رودرواسی دارم که هی به خودم میگم باید بالاخره یاد بگیرم یه‌کم پررو باشم و هی یادم میره :/ اما خب مسئله‌ی دیگری در میان است که راحتی منو تو محیط کار می‌گیره و اون اینه که خیلی بیشتر از انتظارم بیکارم و با وجود اینکه دعوت به همکاری شدم و درخواست کار از طرف من نبوده، هر روزی که میرم تصمیم می‌گیرم بگم که دیگه نمیام یا کلا رایگان کار می‌کنم :| من کاری می‌خوام مثل اون‌وقتای درمانگاه که واقعا وقت نداشتم یه دستشویی برم یا چاییم همیشه سرد سرد میشد.

از روزمم اگر جویا باشید، یک حرکت خفن و هیجان انگیزطور تو خونه‌مون (نه واقعا توی خونه‌مون) در جریانه، از حدود یک ماه پیش یا بیشتر. امروزم به اون کار گذشت و آرزو می‌کنم تا یک سال دیگه نتیجه‌ی نهاییش رو بگیریم :) حالا اگه تلاشم برای شکستن چفت و بست دهنم جواب داد، میام میگم چه حرکتیه :)

چند روز پیش هم دختر همسایه‌مون اومد دم در خواهش کرد من برم برای مادر پیرش سرم وصل کنم. گفت یه نفر رو آوردن خونه و نتونسته ازش رگ بگیره. گفتیم مشکلش چیه؟ گفت قندش افتاده! گفتم داروهاش چیه؟ گفت نمی‌دونم. رفتم خونه‌شون (بعد از بیست و اندی سال رفتم خونه‌ی همسایه بالاخره!) دیدم دو تا ویال سفتریاکسون داره. سفتریاکسون یک آنتی‌بیوتیک بیمارستانیه که (ضمن اینکه ربطی به افت قند نداره و همون‌جا شک کردم) حتی درمانگاه‌ها هم اجازه‌ی تزریقشو ندارن، چه برسه به اینکه تو خونه بخوان تزریق کنن، دیگه چه برسه به اینکه من بدون مجوز کار بخوام تزریق کنم. گفتم سرمو وصل می‌کنم، داروش ولی بیمارستانیه، نمی‌تونم. گفتن اشکال نداره، شب می‌بریم بیمارستان بزنن. دو بار سعی کردم، ولی نتونستم رگ بگیرم. یه رگ واضح دیگه داشت که ترای نکردم. گفتم اینم خراب کنم برای بیمارستان سخت میشه رگ پیدا کنه و مریض اذیت میشه. اومدم خونه و گذشت تا امروز. با مامانم داشتیم میومدیم سمت خونه دخترشو دیدیم. اومد سفت دست مامانمو چسبید یک عالمه گریه کرد گفت تو رو خدا دعا کنین، مامانم تو ICU بستریه، حرف نمی‌زنه، نمی‌تونه خودش نفس بکشه... باز گفتیم مشکلش چیه؟ گفت قندش پایینه! رسیدیم خونه مامانم رفت در خونه‌ی پسرش که حالشو از عروسش بپرسه و عروسش گفت که مادرشوهرش کرونا داره و حالش خیلی بده و شوهرشم کرونا داره و الان تو خونه قرنطینه است! مامانم ناراحت شده از این پنهان‌کاری و به‌خطرانداختن بقیه، ولی من نمی‌دونم چرا نشدم. یه‌جورایی انگار از اولش می‌دونستم قضیه رو و خب چه فرقی می‌کرد من یا یه پرستار بیمارستان سرم رو وصل کنیم؟ ماسک و دستکش هموناست و بعدش هم قراره با هزار نفر تماس داشته باشیم، الا اینکه پرستار بیمارستان با احتمال بیشتری ناقله. حالا من علامتی ندارم، با ماسک و دستکش هم رفته بودم، اونام ماسک داشتن، مدت زیادی هم اونجا نبودم، ولی کاملا مرددم که چیکار کنم. به دکتر بگم ماجرا رو و دو سه هفته‌ای سر کار نرم؟ یا مثل بیشمار آدمی که معلوم نیست ناقلن یا نه (مثل من) با رعایت شرایط برم به کارم برسم.

 

+ این آهنگ رو هم با هندزفری و ولوم بی‌نهایت گوش بدید، چون من همین کارو می‌کنم و همین‌طوری دوست دارم (:

کلیک

برید آهنگه رو از اون جایی که مهتاب میگه بخرید 🙄

 

  • نظرات [ ۶ ]

ولیکن گردش ورفتار افلاک/نگردد جفت با تدبیرم ای دوست

 

فقط جهت القای حس افسردگی به تک‌تک شما عزیزان laugh

و البته به جهت اینکه از این خواننده (کشتکار) خوشم میاد.

 

 

جوانی هم بهاری بود و بگذشت

+ گذشتی عمر ولیکن بد گذشتی/به هر سالی به من چون صد گذشتی

+ ز عمر و زندگی سیرم نمودی/ز بس درد و بلا از حد گذشتی

+ همه عالم یکی مویت نیرزد/تمام مشک چین بویت نیرزد

+ سهیل آفتاب و ماه تابان/به یک نظّاره‌ی رویت نیرزد

+ فلک دورم فکند از وصل جانان/به دوش من نهاد این بار هجران

+ من دلخسته و این بار سنگین/چه سان بار فراق آرم به پایان

+ مکن باور ز وصلت سیرم ای دوست/و یا از تو کمی دلگیرم ای دوست

+ ولیکن گردش و رفتار افلاک/نگردد جفت با تدبیرم ای دوست

+ بهار آمد به صحرا و در و دشت/جوانی هم بهاری بود و بگذشت

+ سر قبر جوانان لاله خیزد/دمی که مهوشان آیند به گلگشت

 

  • نظرات [ ۱ ]

من از پیمانه لبریزم...

 

یکی از ویژگی های خانوادگیمون اینه که همه مون با هم یه غذا رو میپزیم. مثلا شنبه من و عسل و هدهد هر سه کیک زبرا پخته بودیم. البته فرداش اینو فهمیدیم :)

حجت امروز آپاچی خرید. به نظرم خوش آتیه است. ته تغاریمونه، ولی عقلش از ما بیشتر کار کرد. پاشو تو یه کفش کرد که درس به درد ما نمیخوره و درسو ول کرد. نوزده سالشه و نسبت به نوزده سالگی ما پنج تا خیلی جلوتره، الا اینکه علی تو نوزده سالگی ازدواج کرد و حجت هنوز نه. گرچه زمزمه هایی کرده، ولی مامان میگن دیگه بچه داماد نمیکنن.

امروز که سه تایی داشتن با آپاچی ور میرفتن، انقدر دلم خواست منم میتونستم سوار شم. اما حتی هوندا هم بلد نیستم برونم. آقای میگن که نمیتونن آپاچی رو کنترل کنن، میگن کنترلش برای پسرا (برادرای من) هم راحت نیست، چون اینا لاغرن و آپاچی هیکل میخواد. گفتم ولی من میتونم کنترل کنم. گفتن :)) تو حتی نمیتونی آپاچی رو ببری رو جک :)) البته من تریل دوست دارم. مهندس هم تریل میخواد. گفت اگه بخرم، تو رو سوار نمیکنم =) گفتم اگه بخری خودم تنهایی سوار میشم. میگه هه هه هه هه، اصلا پات به زمین نمیرسه! چطوری میخوای سوار بشی؟ گفتم میپرم روش، موقع حرکتم که لازم نیست پام به زمین برسه :))) البته الان که فکر میکنم، برای ایستادن، باید به دیواری، تیری، درختی چیزی بزنم :)) ولی بذارید همینجا به سرخی آپاچی حجت سوگند یاد کنم که بالاخره موتور رو هم یاد میگیرم!

دیروز ظهر با مامان و خواهرا رفته بودیم پارک بانوان. خیلی قبلاها دوچرخه داشت ولی خیلی زود جمعش کردن. با خواهرم یه پنج دوری پیاده روی کردم و یه دور هم دویدیم. خیلی بد بود، آخر دو نفسم بالا نمیومد. اف بر من. دو تا دختر همشهری هم بودن که بیشتر از نیم ساعت بی وقفه میدویدن، شاید هزار دور دویدن! بعدا دیدم دارن لقدبازی هم میکنن :)) دانستم که ورزشکار حرفه ای هستن. عصر که شد داشت شلوغ میشد و ما برگشتیم.

اف دوم هم بابت خروج از برنامه بر من. این هفته کلا رها کردم خودمو. آخر هفته میدونم، یه فشار زیادی بهم وارد میشه. آه، فک نکنم هیچ وقت آدم بشم.

 

یه فولدر موزیک تو کامپیوتر پیدا کردم. یک فولدر کشتکار هم توش بود. تا اینجا کشتکار دومین خواننده ی مورد علاقه ی منه. از الان دیگه دونه دونه آهنگایی که پیدا کردمو میذارم اینجا :)

 

 

  • نظرات [ ۰ ]

اول شعر، دوم شعر، سوم شعر، چهارم شعر، پنجم ریتم و آهنگ و فلان و بهمان


خواهرم دیروز شکایت می‌کرد که یکی از برادران یه ترانه انداخته تو دهن امیرعلی: تو پلنگ منی، منو چنگ می‌زنی! ظاهرا برادر یه کلیپ گذاشته براش و اینم از اون روز هی داشته تو خونه می‌خونده. میگه صبح فاطمه (خواهر امیرعلی، وروجک سابق) هم که بیدار شده اولین جمله‌ش این بوده: تو پلنگ من هستی، من را چنگ می‌زنی! :))) تازه برداشته کتابیش هم کرده :)
الان، این موقع شب یادش افتادم، گفتم برم ببینم کی کیو چنگ می‌زنه. خدایا! پروردگارا! این چه مهملاتیه که می‌خونن و ملت هم گوش میدن؟ مثلا یه جاش میگه چت و مت شدم الان قفل چشای توام! یا یه جای دیگه میگه اوفی اوفی! اوفی اوفی؟ نه واقعا اوفی اوفی؟؟؟
ده پونزده سال پیش، یه تابستون مدل موی خواهرم بودم که کارآموز آرایشگری بود. اول که انواع و اقسام شینیون‌های باز و بسته رو رو سرم تمرین کرد، بعد هم شروع کرد از بلندترین مدل موکوتاهی موهامو قیچی کرد تا مدل کپ‌تخم‌مرغی! اون تابستون و اون آرایشگاه برای ذهن خالی از ترانه‌ی من، شد اولین ترانه‌ها و در واقع اولین اصوات ریتمیکی که به ذهن سپردم. یعنی ناخودآگاه خودش سپرده می‌شد. به نظرم تو این سال‌هایی که من از ترانه‌های کف جامعه نسبتا دور بودم، صنعت ترانه در ایران پسرفت چشمگیری داشته. تبریک میگم به جامعه‌ی ترانه‌سرایان و ترانه‌خوانان. شما به خوبی توقع توده‌ی ملت رو تنزل داده و الان بدون زحمت زیادی می‌تونین ترانه‌های بی‌محتوا تحویلشون بدین.

  • نظرات [ ۴ ]

سی و پنج

 

این را الان دانلود کردم. عاشق شعرهایی‌ام که علیرضا قربانی می‌خواند.

 
 
امشب فقط همین را کم داشتم.
عشق تو پشت جنون محو شده...
 
  • نظرات [ ۰ ]

اینان حرمت مهمان ندارند






  • نظرات [ ۴ ]

:)


چطوری وارد گوشی من شده خدا عالمه :)





  • نظرات [ ۵ ]

شاید مثلا باید چشم‌هامان را بشوییم


آخر سال شده و خونه‌تکونی می‌کنم و عاشق این رسم شدم.
یاد گذشته‌ها می‌کنم و می‌دونم که همین الان و امروز و این نوروز، همون گذشته‌ایه که خواهرزاده‌ها و برادرزاده و پسرداییم بعدها یادش خواهند کرد و از صفا و صمیمیتش خواهند گفت. گویا اون چیزی که ما تو گذشته جا می‌ذاریم صفا و صمیمیت و خاطرات خوب و زمان‌های خوب و همدلی نیست، اون فقط یه نگاهه که تو چشم بچه‌ی پنج ساله هست و تو چشم آدم بیست و پنج ساله نیست.




کوچه کوچه کاکه‌گی بود، که دغل دغل دغل شد
خانه خانه عاشقی بود، که جدل جدل جدل شد
.
.
.

+ یا شاید کلا هیچ‌کاریش نمیشه کرد.

  • نظرات [ ۰ ]

اگر افسانه باشه، باشه باشه


من متاسفم که باید بگم اون چیزایی که فکر می‌کنید تو آینده وجود دارن، وجود ندارن. حالا اینو خودم دقیقا محاسبه و نتیجه‌گیری نکردم، از همینایی که مثلا رفتن به آینده شنیدم. ضربه‌های بدی خوردن اغلب. بالاخره آدم خیال‌پردازی که یهو چشم باز کنه، به‌جای بوستان بهشت خیالی، ترک‌های بیابون رو ببینه، مالیخولیا نگیره خیلیه. این آدم یه عمر با رویای باغ و بوستان سر کرده، دیگه نمی‌تونه ببینه که بیابون هم یه اکوسیستمه که می‌تونه حتی مهیج‌تر از باغ ارم باشه.
یکیشون که ظاهر زندگیش هیچ چیز بدی رو نشون نمیده، دقیقا با عبارت "الان مثلا من تو آینده‌ام" همه‌ی چیزیو که می‌خواست بگه گفت و بعد زد زیر گریه و من مونده بودم بذارم بخونه یا قطعش کنم.





Designed By Erfan Powered by Bayan