مونولوگ

‌‌

سلامتی جسم و سلامتی روان، توأمان

اولین کاری که صبح بعد از بلند شدن انجام میدم چک تلگرام و بعد اینستاست. واقعا خجالت‌آوره، انگار معتاد شدم:/

تلگرام فقط تو گروه هم‌کلاسی‌ها و خواهر برادرهام هستم که اصلا شلوغ پلوغ نیست و خیلی کم چت میشه. کانال مانال هم عضو نمیشم. یعنی به ندرت میشم ولی زود حوصله‌ام سر میره میام بیرون. تو اینستا هم کأنّه افلیجی‌ام که فقط میتونه ببینه. نه پست میذارم، نه لایک میکنم، نه کامنت میذارم و نه فالووینگام از ۲۶ تا بالاتر میره. همینایی که دارم رو گلچین کردم و فقط پست‌های همینا رو میبینم. حالا شما قضاوت کنین من چرا روزی ۱۰ بار به تلگرام خالی از گروه و کانال و اینستای سوت و کورم سرک میکشم؟ لااقل یکی بیاد یه بازی فکری مفرح تو گوشیم نصب کنه منو از چنگال این دو تا در بیاره. حتی دریغ از یه بازی غیر فکری و غیر مفرح تو گوشیم.

جدیدا یعنی از دیروز یه سرگرمی جدید هم پیدا کردم که خیلی عاشقشم:) و اون چیزی نیست جز نرم‌افزار S Health! گفته بودم رو گوشیم pedometer نصب کردم که قدم‌سنجه و مسافت و کالری و... رو هم محاسبه میکنه؟ حذفش کردم. چون مثل این بیسوادا تازه فهمیدم گوشی خودم یه نرم‌افزار پیشرفته‌تر از اون داره. S Health رژیم غذایی و الگوی خواب رو هم بررسی میکنه. من عاشق قسمت رژیمش شدم. بر اساس وزن و قد و فعالیت و سن و جنسیتم من باید روزی ۱۵۰۰ تا ۱۷۰۰ کالری مواد غذایی مصرف کنم. دیروز تمام چیزهایی رو که خوردم وارد کردم و بعد میدونین چی شد؟ در کل روز فقط ۹۷۶ کالری مصرف کرده بودم. با وجود اینکه نهار و شام رو با لذت و سیری و فقط صبحانه کمی کمتر از معمول خورده بودم. حالا امروز یک صبحانه‌ی مفصل واسه خودم چیدم و خوردم که تنهایی شد ۷۷۴ کالری!!! و فقط هم ۳۰ کالری‌اش مال شکر بود بقیه‌اش مواد غذایی مفید بود. معلوم نیست نهار و شام رو چه کنم:) الانم برم شکلات گردویی مورد علاقه‌ام رو که دیروز درست کردم و الان تو فریزره دربیارم و نوش جان کنم شاید تونستم امروز رکورد بزنم...

معتاد شدن به اینجا رو ترجیح میدم تا به تلگرام و اینستا... کاش بشم.


+ اصلاحیه: تو محاسبه‌ی سروینگ یکی از اجزای صبحانه اشتباه کردم و بعد از تصحیح معلوم شد صبحانه‌ای که خوردم فقط ۳۱۲ کالری بوده. البته بازم بد نیست. در مجموع کل کالری مصرفی امروزم (که شامل شامی که هنوز نخوردم هم میشه) ۱۶۶۲ بود که به لطف ۶۰۰ کالری شکلات به این رقم رسید، وگرنه بازم همون حدود ۱۰۰۰ تا باقی میموندم.

جا داره اونایی که هی میگن تو که انقد میخوری چرا چاق نمیشی بیان ببینن به گواهی این نرم‌افزار معتبر من خیلی هم کم میخورم ;) تو پرانتز بگم من هر چیزی دلم بخواد میخورم اما هر کی هر وقت منو میبینه میگه چرا انقد لاغر شدی؟؟؟

  • نظرات [ ۰ ]

وروجک پس از ۴۱ هفته و ۱ روز به دنیا قدم رنجه میکند

قضایای تلگرافی:

تصمیم قاطع داشتم ۲۷ برم کلاس یوگای آستان قدس رو که موسسه معتبری هست ثبت‌نام کنم، اما صبح مامان هول‌هولکی بیدارم کردن که بدو بریم خونه آبجیت، وقتشه:)

تو اورژانس بیمارستان استاد "ت" رو دیدم که راستش یه کوچولو (خیلی کوچولو) برامون پارتی‌بازی کرد و من اصلا قصدم از آشنایی دادن این نبود. البته کار ایشون هم هیچ تأثیری در روال کار ما ایجاد نکرد و ما کاملا مثل بقیه پذیرش شدیم.

تولد نیمه‌شب ۲۷ مهر:):) دختری هم‌نام من که کلی با اسمش مخالفت کردم، ولی کو گوش حرف‌شنو!

صبح فردا فهمیدم عامل زایمان و اِدِش دو تا از هم‌کلاسی‌های خودم بودن که یک ترم عقب افتاده بودن:) حالا خر بیار و شیرینی بار کن!

مهندس جهت مشتلق خبر خوش، واسم شارژ فرستاد:)

بره‌ی ناقلا خواهرش رو دوست داره و فعلا ازش حسودی ندیدم.

وروجک زردی گرفته.

مامان قراره امشب از تیمار مریض برگردن ان‌شاالله.

آشپزی سخت نیست، اینکه به نتیجه برسی بالاخره چی بپزی سخته! قسمت فکر کردن برای نوع غذا همیشه به عهده‌ی مامان بنده خدا بوده... قسمت آشپزی هم گاهی مامان گاهی ما... این چند روز قسمت مامان هم به ما و بیشتر به من محول شده بود:) حالا ظهر چی بپزم؟؟؟

  • نظرات [ ۰ ]

اندر پیچ و خم فرآیندهای دوست‌داشتنی اداری:)

وقتی برای کار اداری علی‌الخصوص کارهای مربوط به پاس از خونه خارج میشی، اصلا نباید انتظار داشته باشی امور طبق برنامه و روالی که بلدی و رایجه پیش بره. من که هر دفعه قبل از خروج از خونه، کلی زمان‌بندی و برنامه‌ریزی میکنم، اما دریغ از این‌که دو دفعه، که کار مشابه هم داشته باشم مثل هم انجام بشه. اینه که علی اللّهی از خونه میام بیرون و خودم رو چونان توپ والیبال میسپرم به کارمندان گرامی تا هر طرف میخوان شوتم کنن و بدیهیه که گاهی هم بالکل اوت بشم. البته در مورد این‌که اون‌ها هم ناگزیر از انجام این کاغذ بازی‌ها هستن توجیهم :)
راستی کی گفته خانم‌ها وراج‌ترن؟ هم‌اکنون که ساعت ۹:۸ دقیقه بامداده من تو سرویس دخترانه‌ی دانشکده هستم که تعدادی پسر همینجوری پررو پررو سوار شدن و جالبه از احدی از خانم‌ها صدا درنمیاد ولی این پسرا انگار بلندگو قورت دادن! انگار نه انگار سرویس خانم‌ها رو سوار شدن. متجاوزینِ خودصاحبخانه پندار! فک کنم از این ترمکی‌ها باشن، چون یکیشون هنوز گواهینامه نگرفته و قراره فردا بره دنبالش =))
  • نظرات [ ۰ ]

این چند روز

خیلی اتفاقات افتاده و هیچ اتفاقی نیفتاده فی‌الواقع.
عصر روز قبل محرم با آبجی ز رفتیم حرم دیدیم مراسم اذن عزا و تعویض پرچم گنبده. یکم نشستیم و عکس‌هایی گرفتم که تا حالا نشده بود، چون همیشه شلوغه. ولی اون روز یه فضایی رو خالی کرده بودن و عکس‌ها خوب میفتاد.
همون روز یه لباس مشکی زیبا هم گرفتم که با پوشیدنش عذاب وجدان میگیرم. اون توتوهای ذهنم یکی میگه مگه مجلس عزا، اونم عزای امام حسین جای تیپ زدنه؟ (نمیگم خوب نباشیم، ولی اینکه اختصاصی بریم واسش لباس شیک بخریم یه جوریه. انگار همه میان سر و وضعشون رو به هم نشون بدن)
همون روز برای اولین بار کافی‌شاپ هم رفتم:) با آبجی ز، و شکلات‌گلاسه خوردیم، من با کیک شکلاتی اون با کیک معمولی. تصمیم دارم شکلات‌گلاسه رو تو خونه هم امتحان کنم. میدونم از کافه‌گلاسه کسی خوشش نمیاد تو خونه.
اون شغلی که منتظرشم، اون روز دوستم گفت احتمالا با هم نباشیم و هر کدوم یه شهر بیفتیم :( من رو با هم بودن حساب کرده بودم. چون تازه فارغ‌التحصیل شدم یکم سخته واسم تک و تنها تو شهرستان کار کنم، اونجوری لااقل با هم مشورت میکردیم کیس‌های بغرنج رو. استرسی شدم. هم بخاطر قبول شدن یا نشدن و هم بخاطر تنها بودن. تازه باید تا قبل ۲۰۱۷ مدرکم رو بگیرم که اون هم هنوز معلوم نیست آماده میشه یا نه. حدود ۳ هفته از فارغ‌التحصیلی‌مون میگذره. باید اعلام فارغ‌التحصیلی شده باشه دیگه؟
هم‌اکنون خسرو شکیبایی به خانه‌ی دوست سهراب رسیده:):):) عجب صدایی، تا عمق جان آدم نفوذ میکنه. صدای پای آب رو هم تا حالا چند دفعه خوندم ولی انقد که حالا خسرو شکیبایی میخونه تو معنیش دقیق نشده بودم. بعضی تیکه‌هاش حرف‌ان حسابی. شاید اون تیکه‌ها رو جدا کنم واسه خودم بنویسم. ریرا که دیگه اصلا هیچی نگم بهتره. اولین بار شاید پنج شش سال پیش ریرا رو ازش شنیدم و دیگر هیچ. تا اینکه چند روز قبل ییهو یادم اومد و بخاطرش رفتم کل آلبوم‌های خسرو شکیبایی رو دانلود کردم ولی ریرا توش نبود:( تکی دانلود کردم همشون بی‌کیفیت یا گزیده بودن! باید بیشتر بگردم:)
بعدا یادمان آمد نوشت: کیک سیب هم درست کردم که چندان استقبال نشد ازش، چون تکه‌های سیب خیلی شیرین کرده بود کیک رو و بخاطر آب سیب یکم هم حالت خمیری پیدا کرده بود، ولی خودمان خوشمان آمد.
اون فامیل دور رو هم که گفتم رفته سوریه، برای صدمین بار خبرش رو از بنیاد شهید گرفتن، بالاخره دیروز گفتن که اسمش تو حاضری‌هاست و تو شهدا و مفقودین هم نیست. خدا رو شکر البته. ولی پس چرا حدود ۴ ماهه حتی یک بار هم زنگ نزده؟ تا قبلش تقریبا هر روز زنگ میزده. خدا کنه راست گفته باشن.
  • نظرات [ ۰ ]

موبوفوبیا or نوموفوبیا

چرا از یک ساعت وقت خوابم ۴۰ دقیقه اش گذشته و من هنوز بیدارم؟ آیا تو این بیست دقیقه‌ی باقیمونده خوابم میبره؟ آیا من به این ماسماسک اعتیاد دارم؟
  • نظرات [ ۰ ]

پنیر ماسکارپونه:)

صبحم به گشتن دنبال یه باشگاه خوب واسه پیلاتس گذشت که البته نتیجه‌ای حاصل نشد. چون مسیرش دوره واسم و یکمم هزینه‌اش بیشتر از تصورمه. نمیتونم به باشگاه محلمون اعتماد کنم و بدنم رو بسپرم دست مربی‌ای که معلوم نیست تأیید شده هست یا نه. البته اصلا پیلاتس نداره فک کنم.

یه نرم‌افزار دانلود کردم به نام Pedometer PRO که موقع پیاده‌روی اگه گوشیم باهام باشه تعداد قدم‌هام و سرعتم و مسافت طی‌شده‌ام و کالری مصرفیم رو محاسبه میکنه. من البته وزنم متعادل رو به پایینه (BMI حدود 19 یا یکم کمتر) ولی با این حال این برنامه نظرم رو جلب کرده.

و عصر...

و عصر...

عصر...

عصرم به فعالیت مورد علاقه‌ام سپری شد: قنادی :) برای اولین بار چیزکیک درست کردم، از نوع شکلاتی. چون فر ندارم و نیز قالب کمربندی، تا حالا سراغش نرفته بودم. حالا امروز یه چیز کیک نپختنی درست کردم و مشکل دوم رو هم با گذاشتن پلاستیک فریزر تو قالب در حالی که گوشه‌هاش بیرونه حل کردم. ولی چون ارتفاع کرم پنیری زیاد شده خیلی به مذاقم خوش نیومد. بار اوله چیز کیک میخورم خو... بقیه که هیچی اصلا... مایل به امتحان کردن هم نیستن:) دفعه بعد نصف میکنم مقدار مایه‌شو. میخواستم توش پنیر ماسکارپونه بزنم، رفتم بخرم فروشنده میگه پنیر چی؟؟؟ :) حالا نه اینکه خودم جایی بجز گوگل‌ایمیج هم پنیر ماسکارپونه رو دیدم:) دیگه همون پنیر خامه‌ای با خامه زدم.

مامان چند شب قبل آبگوشت پای گاو پخته تا الان داریم میخوریم:/ از بس زیاده... امشب دیگه نخوردیم. هیچ وقت از بیرون غذا نمیگیریم چون اقتصادی نیست، ولی امشب زنگ زدیم غذا آوردن. بقیه کوبیده خوردن من جوجه. نصفه خوردم دیگه نتونستم از بس بد بود. بعد دیدم کوبیده از جوجه‌شم افتضاح‌تره. صد هزار شکر به غذای سلف... واقعا سلف دانشگاه ما رو تو شهرمون میگفتن از همه دانشگاه‌ها بهتره، بازم بچه‌ها غر میزدن. ای دانشجوهای ناسپاس ;)

فردا قراره با آبجی ز بریم یه بیمارستان که تبلیغ‌شو تو نت دیده. زایمان ایمن با همراه. اگه شرایطش خوب باشه من میشم همراهش موقع زایمان، اونوقت همش از کار ماماها ایراد میگیرم لجشون در میاد:):):) 

  • نظرات [ ۰ ]

بالاخره کی قسمت دایی من میشه؟

معلوم شد اون روز که مامان و آبجی ز یواشکی رفته بودن جایی، دیدن دختر خانمی بوده که برای دایی ج معرفیش کرده بودن. و البته مورد پسند واقع نشده. این دایی بنده خدای من سه بار تا حالا عقد کرده و منجر به جدایی شده. چون کشور دیگه‌ای زندگی میکنه و پروسه‌ی پذیرش گرفتن برای همسرش طولانیه و خودشم تو مدت عقد اینجا نیست مشکلات زیاد پیش میاد و هر بار به مشکل خوردن. دخترهام واقعا بعضی جاها کوتاه بیا نیستن و مثلا تو همین وضعیتِ دایی من، شرایط رو در نظر نمیگیرن. خوب عزیز من شما اگه با نبودن همسرت مشکل داری از اول قبول نکن، چه کاریه قبول میکنی و بعد خودتو با دخترای توعقدی که همسرشون پیششونه مقایسه میکنی؟

ما رسم نامزد بودن نداریم و این مسئله عقد و جدایی واقعا بَده بنظرم.

دیشب من برادرزاده‌ی یکی از دوست‌هام رو که دو سه سالی از خودم بزرگتره پیشنهاد دادم بعدش خودم منصرف شدم، روم نمیشه به دوستم بگم واسه داییم میخوام که سه بار جدا شده :/ با خودش چی ممکنه فکر کنه؟ فکر کنه چرا سه باااار؟؟؟

  • نظرات [ ۰ ]

مختلف الحال

تو یه پیجی تو اینستا نوشته بود بعضی روزها از صبح میدونم خانم خونه‌ام. من هم همینجوریم. بعضی روزها کدبانو میشم و به کوچیک و بزرگ کارهای خونه میرسم، بعضی روزها بچه درس‌خون میشم [نادره البته ;)]، بعضی روزها خوشگذرون، بعضی روزها فقط روز کاره واسم. روزهایی هم هستن که فیلسوف از خواب پا میشم و گاهی حتی سیاستمدار... ولی اکثرا مخلوطم.

مردهام گاهی شب میخوابن، صبح مکانیک بلند میشن یا نقاش یا تعمیرکارِ انواع خرابی‌های خونه. یا بعضی روزهام فکرشون سمت تفریح با خانواده و استراحت میره. ولی اکثرا واسه کار شب رو صبح میکنن :/

مامان پلیس مخفی میشوند

از صبح تو خونه تنها بودم، مامان خانم رفتن خونه آبجی. عصری زنگ زدن که واسه شب چی پختی؟ گفتم گشنه‌پلو با ماهی! :) پرسیدم کی برمیگردین؟ گفتن هنوز باید برم جایی، نمیام حالا. هرچی هرچی پرسیدم نگفتن کجا میرن. حالا اومدم تو اتوبوس دایی زنگ زدن و میپرسن مامانت رفت اونجایی که میخواست امروز بره؟ :| بقیه از اون سر دنیا میدونن مامان من میخوان کجا برن، اونوقت من نمیدونم... منِ ساده رو باش که کارامو نکردم نشستم واسشون رولت تزیین کردم گذاشتم.
البته معمولا میگن بهم، همین که نگفتن یعنی امر سری‌ای هست! امشب که شیفتم فردا صبح ته‌توشو درمیارم :)
  • نظرات [ ۰ ]

حجم سیاه دونده

دوست داشتم نحوه نگاه کردن مردم به خودم تو خیابون رو میفهمیدم.

اینکه با چه دیدی به یه دختر چادری با مقنعه آبی نفتی و کفش سفید و عسلی و صورت بی‌آرایش که انگار تو مسابقه‌ی دو هست نگاه میکنن برام جالبه! هیچ قسمتیش عجیب و بد نیست بجز راه رفتنش! ای کاش میتونستم سرعت راه رفتنم رو کم کنم، ولی چنان نهادینه شده در وجودم که حتی نمیتونم تمرینی خانومانه راه برم... :( ای خدااااا یکم پای منو از رو گاز بردار!

  • نظرات [ ۰ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan