مامان همیشه دوست دارن که مرغ تازه مصرف کنیم. تازه به این معنی که تازه ذبح شده باشه. از نظر مامان مزهی مرغ زنده خیلی بهتر از بستهبندیهاست. خوشبختانه یه مغازه تو محل هست که مرغ زنده میفروشه و مامان از اونجا مرغ میخرن. البته ما همیشه سعی میکنیم که مامان از این کار منصرف بشن و همون مرغ بستهبندی یا ران مرغ بخرن، ولی همیشه پیروز نمیشیم. دلیل ما برای این تلاش هم واضحه. پختن این مرغها مراحل بیشتر و سختتری نسبت به اون مدل دیگهاش داره. یعنی باید خودمون پرهای مرغ رو بکنیم و دل و رودهاش رو دربیاریم و کارهایی از این قبیل! خوب اغلب این کار با من نیست، چون کار آسونی نیست. ولی امروز تنهایی یه مرغ رو پرکندم! و تکه تکه کردم:) شایان ذکر میباشد که قسمت دوم برام سختتر بود، چرا که جدا کردن دل و روده و آت و آشغالهای کثیف مرغ بسی کار سختی است! مخصوصا جایی که باید کیسه صفرا رو از کبد (جگر) و قلب (دل) و کلیه (قلوه) اش جدا کنیم! یا تو زیست دبیرستان آناتومی دستگاه ادراری پرندهها نبوده، یا من یادم نمونده. به خاطر همین این سوال برام پیش اومده که آیا پرندهها یک کلیه دارن؟ یا مرغها فقط؟ یا اصلا مرغ من فقط یه کلیه داشته؟ یعنی مثلا اهدا کرده باشه! یه رگ بسیار بسیار قطور هم دیدم نزدیکای قلبش که بنظرم معادل آئورت ما باید باشه!خلاصه که حس یه جراح رو داشتم یا حس حضور در سالن تشریح! هر چند دقیقه هم داد میزدم که ای واااای بیاین کمک:) و مامان برهی ناقلا که خودش یه مرغ دیگه داشت میگفت خودت باید تمومش کنی و اصلا نمیومد!
بالاخره بعد از یک ساعت کشمکش تمومش کردم، گرچه دیگه به درد شام نمیخورد و رفت تو فریزر! چون تو اون یه ساعت خواهر گرام، ضمن اینکه یه مرغ رو کامل تمیز کرده بود، پلو مرغش رو هم آماده کرده بود ;) البته من هیچ استرسی به خودم وارد نکردم، چون بنده معتقدم فرآیند آموزش باید در آرامش و به آهستگی پیش بره تا خوب تو ذهن دانشجو نقش ببنده و از این منظر سعی کردم کیفیت کار رو بالا ببرم!
خواهرم تعریف میکرد که رفته مرغ بخره، برهی ناقلا رو هم برده. این بار پیرمرد فروشندهی همیشگی نبوده و بجاش یه آقای جوونی بوده. از خواهرم پرسیده ذبحشده میبرین و خواهرم گفته بله. بعد ایشون گفته پس بچه رو ببرین بیرون تا ذبحش کنم:) خواهرم میگم داشتم با خودم فک میکردم که برهی ناقلا صحنههای خشنتر از این رو تو تلویزیون دیده و تازه هر روز با دوستش گربه و خرگوش عروسکیش رو گردن میزنه! منم موندم تو این قضیه. نمیدونم باید چیکار کنیم. این بچه خشن شده. از همون اول هم همیشه دربارهی تفنگ و چاقو و دعوا و مشت و لگد حرف میزد. مثلا بگیم آقای نگهبان پارک دعوات میکنه اگه گل بکنی، میگه من آقای نگهبان پارک رو با چاقو (یا تفنگ) میکشم! شبها تو خواب دندونقروچه میکنه. یادم نمیاد ما از سلاح سرد یا گرم تو خونه حرف زده باشیم. تازه تا همین تولد سهسالگیش که چند ماه قبل بود براش تفنگ هم نخریده بودیم و من باز هم مخالف خرید تفنگ و شمشیر براش بودم ولی داییهاش خریدن دیگه! در عجبم این بچه این همه خشونت رو از کی یاد گرفته. گاهی فک میکنم همهی پسربچهها همینجورین، ولی مثال نقض زیاد دیدم ازش.
+ دو تا کتاب رو شروع کردم. یکیش ارزش ادبی نداره و فقط خاطرات یه دختربچه است، ولی ازش خوشم میاد. اگه بعد از اتمامش صلاح بدونم اسمش رو میگم ;) یکی دیگهاش هم ابنمشغله است. اینو خیلی وقته دانلود کردم ولی نشد بخونم. اینکه دو کتاب رو با همشروع کنیم و به موازات هم پیش ببریم عجیبه؟
+ استرس گرفتم. واسه فردا نه لکچر آماده کردم، نه تمارین کتاب رو حل کردم.
+ سختترین بخش زبان اینه که بخوای به قول استاد با ملودی خودشون حرف بزنی! من که اصلا خوشم نمیاد و به طبع یاد هم نخواهم گرفت. چون باید تقلید و تکرار کنی و من نمیکنم. نمیدونم بقیه چجوری روشون میشه ادای اونا رو دربیارن! :))