مونولوگ

‌‌

خب که چی؟


دیشب یه شبه‌جوک‌هایی تو گروه‌ها پخش شده بود به این مضمون که "بچه‌ها ایران سه صفر از ژاپن باخته، فردا کارت‌هاتون همراهتون باشه."
امروز جوک به واقعیت پیوسته و اومدن محل کار آقای و پسران!، پسر کوچک آقای که تازه هجده سالش شده رو با دو تا دستبند پلاستیکی (از این‌ها) به میله‌های ون بستن تا آقای کارتش رو برسونن؛ اونقدر محکم که خودش گفته دستتو تکون بدی داغونش می‌کنه! لابد احساسشون این بوده که جنایت‌کار گرفتن!
مامانم که حسابی نفرینشون کردن. من که فقط می‌خندیدم. چون می‌دونستم وقتی اقامت قانونی داره، اگه خیلی هم بد بشه، نهایتا چند روز تو اردوگاه نگهش می‌دارن و یه‌کم کلاغ‌پر میره و احتمالا کتکی می‌خوره و دستشویی پادگان رو تمیز می‌کنه و کف پادگان رو طی می‌کشه و حیاطش رو جارو می‌زنه و باز آشغالا رو برعکس جارو می‌کنه میاره اول حیاط و چند دفعه هی تکرار می‌کنه، تا آدم بشه بالاخره. فقط اگه یه نفر تفهیم اتهام هم می‌کرد، خودم زودتر از اینا، محل اختفای این مجرم رو اعلام می‌کردم بهشون.


+ آقای گفتن این بار خیلی خوب بودن، حرف منطقی سرشون میشد باز.
+ ببینید، امیدوارم از لحنم ناراحت نشده باشید؛ چون من در مورد افراد مشخصی صحبت کردم، جمع نبستم مثلا بگم "چشم‌بادامی‌ها".

Designed By Erfan Powered by Bayan