مونولوگ

‌‌

اهالی خانه‌ی عذاب۴ _ این داستان: همکار لبخند به لب!


این دختر، دختر نازنینیه! جزء همکاراییه که از شهریور اومدن. حدود ۱۸ سالشه اما همون کارایی رو میکنه که من انجام میدم. دیپلم بهیاری داره و از قائن برای کار اومده اینجا. تو عقده و شوهرش هم، همینجا تو یه قنادی کار میکنه و تا قبل اومدن ایشون تنها بوده. احساس دوری از خانواده و تنهاییشو منم احساس میکنم. ماه قبل چند تا از شیفتاشو با من جابجا کرد که بره شهرش. برگشتنی واسمون یکم زرشک آورد :) که ما هنوز نخوردیم و با همون خارها و شاخه‌هاش تو یخچاله هنوز!
چون اینجا تنهاست و کاری هم تو خونه نداره، اغلب شیفتا، نیم ساعتی زودتر میاد و ما رو خوشحال میکنه و باعث میشه دقایق کند انتهای شیفت خوب بگذره.
میگفت دوست داشته بره تجربی و پرستاری بخونه، اما چون مدرسه‌ی نمونه میرفته و اون مدرسه برای رشته‌ی تجربی به دلیل داوطلب بالا شرط معدل ۱۹/۹۰ گذاشته بوده، ایشون با معدل ۱۹/۸۰ نتونسته بره. مدارس معمولی هم خوابگاه نداشتن و نمیتونسته از روستا هر روز بره مدرسه و برگرده. در نتیجه وارد یه مدرسه‌ی دیگه شده که رشته‌ی بهیاری رو ادامه بده. اما به عنوان بهیار فقط تو شهرهای کوچیک مثل شهر خودشون ممکنه بتونه کار پیدا کنه که اونجا هم یه بیمارستانه و کلی دواطلب استخدامی. تو کلان‌شهرها واسه پرستار هم به راحتی کار پیدا نمیشه چه رسد به بهیار. اینجا هم شیفتاش کمه و دنبال یه جای دیگه هم واسه کار میگرده. حالا پیگیر این بود که پیش‌دانشگاهی رو غیر حضوری بخونه و کنکور بده و با سهمیه‌ای که بهیارها دارن پرستاری رو تو دانشگاه ادامه بده. امیدوارم موفق بشه.
  • نظرات [ ۱ ]
دچــ ــــار
۰۷ بهمن ۹۵ , ۱۰:۴۳
چه همت بالایی داشته با این کمبود امکانات! 
+ موضوعات شما رو دیدم به موضوع های وب خودم پرداختم :)

پاسخ :

بله. به نظرم جزء کسایی بود که قراره به جایی برسن. براش خیلی آرزوی موفقیت میکنم...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan