مونولوگ

‌‌

رهن کامل، اجاره دوست ندارم

 

اصلا باید هم یه جایزه‌ای، پاداشی، یه اجر خییییلی بزرگی برای مادرا و پدرایی که بچه میارن و دائم در حال سروکله زدن با بچه هستن وجود داشته باشه. چقدر من بچه دوست نداشتم و ندارم. یعنی دوست نداشتم و ندارم که خودم داشته باشم. و دوست هم ندارم بیشتر از چند ساعت خواهربرادرزاده‌ها بمونن خونه‌مون. همین‌طور عروس :| داماد که نیم ساعتش هم زیاده :/ چقدر آدم پا به سن که میذاره :)) نیاز داره یه خونه‌ای، آلونکی، چیزی از خودش داشته باشه. چقدر سخته داره سی‌ویک سالت میشه، ولی مامانت که انقد دوسش داری و دوست داره، حتی اندازه‌ی آبی که به غذا اضافه می‌کنی رو کنترل می‌کنه. بابا، پدرمادرای ما مگه خیلی بچه‌تر از این نبودن که زندگی مستقل داشتن؟ شاید بگن خب خودتو ثابت کن تا دیگه دخالت نکنن، نظر ندن، کنترل نکنن، نگران نباشن... ولی قول میدم بیشتر از اینی که من کرده‌م، نمیشه ثابت کرد. مثال همون آشپزی مثلا، تو خانواده و فامیل، همه از دستپخت و سلیقه‌م تعریف می‌کنن. بیرون از این دایره شاید نه، چون ذائقه خانواده به خانواده متفاوته. ولی چرا مادر من که خودشم جزء تحسین‌کننده‌هاست، طاقت نداره دخالت نکنه؟ واقعیت اینه که هم از همه لحاظ موردتاییدم، هم هنوز اختیاری بهم نمیدن. بابا این اختیار منه، زندگی منه، قرار نیست تا آخر عمرم به خاطر مجرد بودنم، تحت کنترل بقیه باشم. آدم نمی‌تونه هم به راحتی این بندها رو آزاد کنه. آزاد کردن این بندها با واکنش بسیار تغلیظ‌شده‌ای همراه خواهد بود که آدم میگه نمی‌ارزه، بذار بمونه همینجور.

ببینید کلافگی ناشی از حضور یک شبانه‌روزه‌ی دو تا بچه داره باهام چیکار می‌کنه. الانه که دیگه به سرم بزنه، برم داروندارمو بفروشم و یه آغلی اجاره کنم و برم چند روز بشینم توش به دیوار زل بزنم -_-

 

  • نظرات [ ۵ ]
مهتاب ‌‌
۱۳ شهریور ۰۳ , ۲۲:۰۴

بدبختی اینه من آدم تنها زندگی کردن هم نیستم. یعنی چه با خونواده چه بدون اونا اذیتم. ازدواج هم که جزء برنامه‌ها نیست. اگه تقیدات مذهبی و عرفی نبود، داشتن هم‌خونه‌ای آقا به نظرم وضعیت ایدئالی بود. البته ایرادات خودش رو داره ولی درکل.

پیچند ‌‌
۱۳ شهریور ۰۳ , ۲۳:۴۵

جدی کاش می‌شد چند روز جامونو عوض کنیم. تو بیای اینجا به دیوار زل بزنی، من برم خونه پیش مامان و بابام 🤣

پلڪــــ شیشـہ اے
۱۴ شهریور ۰۳ , ۰۱:۲۳

سلاااام سلاااام

خدااااقوت

دور از جون دور از جون

واقعا بچه های نازنین خیلی به انرژی گذاشتن نیازمند هستند. خیلی خداقوت. مخصوصا میرن خونه پدر بزرگ مادربزرگ دیگه اصلا قابل کنترل نیستند🫠😅😕😑 من واقعا خونه پدرم که میرم به غلط خوردم میافتم🤣

ن. ..
۱۹ شهریور ۰۳ , ۰۷:۲۳

از اون پستها بود که کاااااااملا می فهمم چی میگی

به نظرم بزرگترین دلیل ازدواج ما دخترهای خانواده های سنتی همین نیاز به استقلالی بود که نداشتیم

همین رها شدن از کنترل 

 

فاطمه ‌‌‌‌
۲۲ شهریور ۰۳ , ۰۸:۱۸

من به همین خاطر بی‌خیال انجام دادن یه سری کارها می‌شدم مثل همین آشپزی. الان که مامانم چند هفته‌س یه سفری رفته یه سری غذاها رو دارم برای اولین بار درست می‌کنم و تازه دارم تو آشپزی یه کم اعتمادبه‌نفس پیدا می‌کنم! نیاز داریم به اون اختیار و حتی اشتباه کردن، بدون اینکه سر هر جزئیاتی کسی بخواد بالا سرمون باشه.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan