اول سال گفتن هر کی تا دوازدهم بیاد سر کار و تعطیل نکنه پنج روز حقوق اضافه بهش پرداخت میشه. خیلی جایزه بزرگی نبود، ولی خب قرار بود فقط دو تا جمعه بیشتر برم دیگه، واسه همین تصمیم گرفتم اون دو تا جمعه رو هم تعطیل نکنم. دیروز به شکل غیرمنتظرانهای گفتن که فردا، یعنی دوازدهم تعطیلین. سیزدهم هم که تعطیلیم. بالاخره استراحت میکردم :) دیروزم ساعت سه تعطیل کردیم. بعدم با جیمجیم قرار داشتم. تا امروز صبح ساعت هشتونیم با هم بودیم :) شب یه کم راه رفتیم، یه کم تو ماشین نشستیم، کافه رفتیم، بازی کردیم، پادکست گوش دادیم، یه کم خوابیدیم و من بیشتر :)) جیمجیم هم یه کم ناراحت شد که من خودم پیشنهاد دادم شب بریم بیرون و بعد خودمم یک ساعت تنهاش گذاشتم نصف شب و خوابیدهم :) سحر رفتیم حرم و من رفتم تو، جیمجیم هم شاکی شد که چرا بهش نگفتهم برنامهم چیه که چادر برداره و نتونست بیاد تو، تو ماشین موند. بعد برگشتم و رفتیم بیمارستان، چون جیمجیم شیفت بود. منم رفتم تو بیمارستان و اتاق به اتاق باهاش رفتم و کمی کمکش کردم :) یک سال از این کارم میگذشت. دو سال هم از زمانی میگذشت که همینجا اتاق به اتاق با هم میرفتیم و به من آموزش میداد. چه روزایی بود.
اومدم خونه خوابیدم تا حدود دو سه. بعدم یه لیست بلند بالا نوشتم و شروع کردم کلی از کارامو کردم تا شب. یه تعدادی هم هنوز مونده. قصد دارم که امشب هم بیدار بمونم، اگه بتونم. ولی خب میخوام خیلی پافشاری رو بیدار موندن نکنم، با اینکه خیلی توصیه شده. ایشالا یه سری از اعمال رو حداقل انجام بدم. و میخوام خودمو با لاته خفه کنم امشب :))
تا اینجای ماه رمضون، دووخردهای کیلو وزن کم کردهم. سایزمم قشنگ کم شده! من به مدت حدود ده دوازده سال یه سایز ثابت بودم تا امسال که ده کیلو وزنم زیاد شد و یه سایز هم رفتم بالا. من هیچوقت درگیر وزن و چاقی لاغری نبودهم، الان هم تو رنج نرمالم و از نظر بقیه خیلی هم متناسبم، ولی خب اون مدل قبلمو بیشتر دوست دارم.
قصد دارم جمعه که روز قدسه ایشالا برم راهپیمایی. فکر میکنم تا حالا فقط یک بار رفتهم راهپیمایی روز قدس. ولی امسال با اتفاقات غزه، احساس بیمصرفی میکنم. نیت که کردهم برم حداقل راهپیمایی رو، ایشالا که بتونم.
موهامو کوتاه کردم :) خواهرم گفته بود به محض کوتاه کردن پشیمون خواهی شد. ولی نشدم. خیلی الان موهای کوتاهمو دوست دارم. بلند هم دوست داشتم و دارم، ولی بازم بلند میشه دیگه :) موهامو تو ظرف بردم به جیمجیم نشون دادم، دو وجب بود. گفت نگهش میداره. بافتیمش و برد.
دلم برای نوشتن تنگ شده بود. کاش یهکم بیشتر استراحت میداشتم. کاش بتونم همین بهار یه سفر برم.
- تاریخ : يكشنبه ۱۲ فروردين ۰۳
- ساعت : ۱۸ : ۵۴
- نظرات [ ۰ ]