فعلا منتقل شدهم به ترکاری. نمیدونم گفتهم قبلا یا نه. اوستای ترکار از بعد یلدا نیومد و من ورِ دست شاگردش وردستی میکردم. حالا چند روزه شاگرده هم دیگه نمیاد و من ورِ دست یکی از خشککارا که ترکاری هم بلده هستم.
امروز خیلی بد بودم. کلی هم خطا داشتم. علتش هم این بود که عصبی بودم. درواقع اوستاهه عصبیم میکنه. خداروشکر داره میره عراق کار کنه، با حقوق ۴۵ تومن! حالا بعدشو خدا بخیر کنه که کی قراره جاش بیاد.
داشتم فک میکردم اگه تصادف کنم، ترجیح میدم طوری ماشین چند دور دور خودش بچرخه و به همهجا کوبیده بشه که احتمال زنده موندنم صفر باشه تا اینکه بغل ماشینم بگیره به جلوی یه ماشین دیگه.
بعله، شاید تقریبا یک هفته با اتوبوس رفتوآمد کردم. بعدش دیگه بیخیال گواهینامه شدهم و میرم و میام.
امروز ظهر چند دقه اومدم بیرون جیمجیمو دیدم. خیلی چسبید.
پریشب هم بعد از کار، یهویی رفتم کلینیک. غافلگیر شد، و خوشحال.
دیشب رفتم لوازم قنادی ترانه، یه چند تا دیگه وسیله خریدم برای خودم. کاش وقت کنم این روزا یه چیز جدید بزنم تو خونه.
یکی میاد منو ببره خونه؟ خستهام، خسته...
البته دیشب یکی از اوستاها بهم گفت خوبه که تو پشتکار داری. ضعفم از خودت نشون نمیدی. و چیزهای دیگه. پشتکارشو که شاید نظرش قابل اعتنا نباشه، چون باید در طول زمان دید. ولی اینکه گفت ضعف از خودت نشون نمیدی، خیلی برام خوشایند بود.
البته امروز چناااان متوجه ضعفم شدم که جاش خوب نمیشه حالاحالاها. تو نارنجک پر کردن به شدت کندم. چون قیف سنگینه و چون پایپ کردن خامهی فرمگرفته به تعداد زیااااد برام سخته و دستام خیلی ضعیفن ظاهرا. شوکه شدم وقتی دیدم این اوستاهه با شاید پنج شش برابر سرعت من، پرشون میکنه. دلم میخواست همون جا بشینم رو زمین زارزار گریه کنم که زورم اندازهی مردا نیست. شاید تصمیم بگیرم وزنه بزنم یا ورزش دیگهای بکنم که عضلاتم قوی بشه.
هیشکی که نیومد منو ببره. یه موزیک بذارم برم خونه دیگه...
- تاریخ : سه شنبه ۱۹ دی ۰۲
- ساعت : ۱۹ : ۰۷
- نظرات [ ۰ ]