امروز بردست سه سالهی اوستای من باهاش قهر کرده بود که چرا به من کار یاد میده و به اون یاد نمیده :( اونم میگفت خب من چیکار کنم که اون گیراییش کمه و این خانم گیراییش خوبه؟ حقیقتا در عین اینکه خوشحال شدم که متوجه شدم کارم خوبه، ناراحت هم شدم. واقعا دوست ندارم حس کوچیک شدن به اون یکی بردست دست بده. تمام تلاشمم تا حالا کردهم که بهش بفهمونم ادعایی ندارم. خیلی وقتها، بجای اینکه چیزیو از اوستام بپرسم، میرم از اون میپرسم که بدونه متوجهم که رتبهش از من بالاتره و من دارم از اون چیزی یاد میگیرم. بدون اینکه کسی بهم بگه، کارایی که وظیفهی پایینترین بردسته رو انجام میدم. هیچوقتِ هیچوقت خودم نخواستم کارای تخصصی و حرفهای رو انجام بدم؛ یعنی تا خود اوستا نگفته برای این کارا داوطلب نشدهم که فکر نکنه ادعایی دارم. در فروتنانهترین حالت دارم پیش میرم. البته همین رفتارام گاردشو باز میکنه، نمیتونه ازم اشکالی بگیره یا چیزی بهم بگه. جز احترام و وظیفهشناسی چیزی ازم ندیده و نمیتونه بهم بیاحترامی کنه. ولی با اوستا قهر میکنه. از ته دلم میگم، ناراحتم که تو این وضعیت باشه. کاش کاری از دستم برمیاومد.
دیشب یه ماشین پلیس راهنمایی رانندگی، تو صدمتری چهار پنج بار خواست ازم سبقت بگیره، راه ندادم 😃😁 از کجا تا کجا پشت سرم بود و هی اومد کنارم و نتونست و هی برگشت پشت سرم. آخرش رفت از دو لاین اونورتر سبقت گرفت رفت. امروز به جیمجیم گفتم، گفت پلیس خوبی بوده، وگرنه نگهت میداشت، به دلایل الکی جریمهت میکرد، تا دوباره از این کارا نکنی :))) واقعا پلیس همچین کاری میکنه؟ چه بد! اگه نگهم میداشت که دیگه هیچی اصن، چون گواهینامهمم تمدید نداره که :))
- تاریخ : سه شنبه ۲۸ آذر ۰۲
- ساعت : ۲۰ : ۳۳
- نظرات [ ۴ ]