نمیدونم عموم مردم چطور راجع به این موضوع فکر میکنن، اینکه یک زن و یک مرد که تو یه رتبه از یه کاری هستن، هر کدوم چه مسیری رو طی کردهن تا به اونجا برسن. البته خب شغل به شغل متفاوته، ولی تو خیلی از مشاغل، واقعا مسیر خانمها پیچیدهتر، طولانیتر و سختتره. مثلا تو کار من، از بیرون که نگاه کنی، تعدادی دیس وجود داره که باید تمیز بشه و تعدادی آدم که این کارو انجام بدن. یکی از اون آدمها من باشم، یکی دیگه، هر کدوم از بقیه پرسنل کارگاه، با بدن درشتتر، عضلات قویتر و زور بیشتر. آدمها میبینن من هم میتونم همون کارو انجام بدم، تو همون زمان و به همون خوبی و اینطور فکر میکنن که پس کار برای من هم به همون سختی یا آسونیه که برای بقیه هست، ولی نیست. من انرژی بیشتری صرف میکنم، خستهتر میشم و درد (کتف و گردن و دست و پا و کمر) بیشتری رو تحمل میکنم. یکی دو بار اون اوایل از شدت درد میخواستم گریه کنم تو کارگاه 😆 و حالا هنوز که اول راه هم حتی نیست، ولی اگه یه زمانی قناد بشم، به خدا که قیمت شیرینیها و کیکهام باید دو برابر قنادای مرد باشه 🤣🤣 چون سر کوچهمون یه مغازهی خدمات اینترنتی، برگه چسبونده که من سالها تلاش کردم تا بتونم تو چند دقیقه کار شما رو انجام بدم، شما هزینهی این چند دقیقه رو پرداخت نمیکنین، هزینهی سالها تلاش من رو پرداخت میکنین! لذا منم بعدا قراره پول این خستگیا رو از شماها دربیارم :)))
این جمعه سر کار بودم. چون آقای نوکمدادی (اسم مستعار، اسمی که گاهی به شوخی صداش میزنن) رفته روستاشون و نبود. واقعا برام غیرقابلتحمل بود، ولی مجبور بودم دیگه. دیروز ولی سهونیم تعطیل شدم و نزدیک بود بال دربیارم تا خونه پرواز کنم. کلی کار داشتم چون تو خونه. تا ساعتای ده شب دیگه کارای خونه و خودم بالاخره تموم شد و یه نفسی از سر آسودگی کشیدم. احساس ژولیدگی و شلختگی و درهمبرهمی زیادی داشتم. ولی خداروشکر خونه هم قشنگ مرتب شد، لباسامم شستم، روپوشامم شستم اتو زدم، راحت شدم.
یه بار به جیمجیم هم گفتم، تمام وقتی که تو کارگاهم، یک لحظه هم یادم نمیره چرا اینجام. چیزی که به خاطرش اومدم اینجا رو فراموشم نمیشه. همه میتونن وقتکُشی کنن، استراحت کنن، حتی خوش بگذرونن، ولی من وقت این کارا رو ندارم. باید دائم حواسم باشه که دلم نخواد مثل اونا بشم، چون اونا یا خیلی شرایطشون خوبه و جایی هستن که دوست دارن باشن، یا کلا تصمیمی ندارن که جای خاصی باشن.
دیگه اینکه پنجشنبه، جمعه، شنبه با ماشین رفتم. بعد از شاید یک هفته، انگار وحشی شده بودم 😁 مخصوصا وقتی تنهام خیلی بد میرم متاسفانه. ریسکهایی میکنم که برای رانندهای که دستفرمون خوبی داره، شاید خطرناک نباشه، ولی من خیلی هنوز تازهکارم. البته اغلب کارایی نمیکنم که بوقبرانگیز باشه! یعنی اعتراض در پی داشته باشه. شایدم چون مردم عادت کردن به حضور تعداد قابل توجهی وحشی در خیابان، دیگه زحمت بوق زدن هم به خودشون نمیدن :))) ولی شما رو به خدا بیاین گواهینامهی منو پس بدین، من واقعا عاشق رانندگیام. امروز دلم تنگ شده بود براش :|
- تاریخ : يكشنبه ۱۹ آذر ۰۲
- ساعت : ۱۹ : ۲۵
- نظرات [ ۲ ]