به صورت اتفاقی، آگهی استخدام بهترین هم اگه نه، ولی یکی از بهترین قنادیهای شهر رو تو دیوار دیدم. تو عنوان آگهی اصلا مشخص نبود استخدام در مورد قنادیه و از روی همون فضولیای که بعضیا بهش معترضن ;) رفتم داخل آگهی و دیدم باز هم مشخص نیست که آگهی در مورد قنادیه. نوشته بود نیروی علاقمند به طراحی و کارهای هنری؟ نقاشی؟ یا همچین چیزی میخواد. فقط چون اسم قنادی رو نوشته بود متوجه شدم. دو بار زنگ زدم که برنداشت، پیامک دادم که من رشتهم طراحی نقاشی نیست، من چی؟ :)) فردا صبح جواب داد که تماس بگیرین. تماس گرفتم و مشخصات و سابقه و اینا رو گرفت و گفت تماس میگیره. دوباره تماس گرفت و گفت فردا بیا مصاحبه. رفتم و یه فرم خیلی کامل و جامع و مانع و البته جالب که سوالات بعضا زیبایی هم داشت گذاشتن جلوم پر کردم. مثلا سوال اینکه برای چه موقعیتی درخواست استخدام میدین و سوال اینکه خودتان را برای چه موقعیتی آماده میبینین جدا بود. اینکه برای تضمین کیفیت کارتون چه پیشنهادی برای ما دارین؟ و انتخاب یک شکل از بین اشکال هندسی که من دایره رو چون بیشتر از همه دوست دارم انتخابش کردم. بعد رفتم روانشناسی اشکال رو خوندم و دیدم توصیف دایره از بین همهی اشکال کمترین شباهت رو نسبت به بقیهی اشکال به من داره. شاید به ترتیب مثلث، مستطیل و مربع باشم من. البته اونجا اشکال دیگهای هم بود، مثل خط مارپیچ و فک کنم ذوزنقه و اینا که نمیدونم اینا چیان. ولی همچنان شکل هندسی موردعلاقهم دایره است و علتش اینه که من یک شکلِ هندسیِ زاویهدارِ خاث هستم :) بعد که یک ساعت طول کشید و با دقت تمام فرم رو پر کردم، فرستادنم بالا اتاق نمیدونم کی. چون مدیر مجموعه رو میدونستم خانومه، اما اونجا یه آقا مسئول بود و دو تا خانم با لباس اداری هم کنارش بودن و یه آقا که فک کنم کارهای نبود. اتاقش داخل کارگاه بود و چقد پرسنل داشتن، اکثرا هم خانم. یهکم بیرون اتاق منتظر موندم که نفر قبلی بیاد بیرون. دست یکی از قنادها یه عکس تو یه گوشی بود و از قناد دیگهای میپرسید رنگ این کیک سفارشی آبیه یا خاکستری؟ اختلاف نظر داشتن. اولی خامهی آبی درست کرده بود و دومی میگفت خاکستریه. به نتیجه نرسیدن و زنگ زدن به یه کسی و رنگش رو پرسیدن و اون اول گفت خاکستری و بعد گفت آبی. کل این قضیه شاید دو دقیقه شد و در حین همون زنگ زدن قناد اولی خامهی خاکستریشم درست کرد و منتظر بود رنگ مشخص بشه تا یکیشو بزنه. صدام زدن رفتم تو و آقاهه گفت چرا با مدرک مامایی از این دانشگاه میخوای بیای اینجا کار کنی؟ گفتم علاقه. مقداری دیگه سوال و جواب کرد و گفت تنها مشکل اینه که ایرانی نیستی و این اتفاقا خیلی مهمه. چون ما اینجا کاملا قانونی و رسمی کار میکنیم و بازدیدهامون هم زیاده و مشکل پیش میاد برامون، شما اجازهی کار ندارین. گفتم بله درسته و اومدم بیرون. از اینکه مودب بود و دلسوزی هم نکرد خوشم اومد. از اینکه متوجه شدم واقعا میخواست استخدامم کنه و میتونم تو یکی از بهترین قنادیهای شهر استخدام بشم خوشحال شدم. اما به محض بیرون اومدن یه بغضی به گلوم چنگ زد که یهکم راه رفتم و پسش زدم. ظهر قرار بود جیمجیم و میمالف رو ببینم. سر نهار، نمیدونم چی شد یهو زدم زیر گریه و نمیتونستمم جلوی خودمو بگیرم. از اینکه نشده بود خیلی ناراحت نشده بودم، از اینکه چرا نشده بود چرا. تجربهی خوب و بدِ آمیختهای بود و دوست داشتم مکتوبش کنم.
این کارگاهِ الان هم خیلی همچنان پافشاری میکنه بمونم. اون روز مامان صابکارم که میاد کمکم، میگفت دیروز دور هم بودیم من گفتم آره خانم فلانی داره میره، خیلی خانم فوقالعاده؟ یا بینظیریه؟ 🤭 یه چیزی تو همین مایهها گفت. گفت همه گفتن باید حتما بیایم یه بار خانم فلانی رو ببینیم. انصافا خیلی آدمهای خوبی هستن، ولی کار اون چیزی نیست که من میخوام. امیدوارم کارشون حسابی پیشرفت کنه و موفق بشن.
من اعتراض شدیدی دارم به اینکه تبخال میزنم 😖 یکی دو سال اخیر هم که زیاد میزنم. البته این مدتی که میگم شرایط استرسزا خیلی برام پیش اومده.
وقتی داشتم از کلینیک میومدم بیرون دو تا فیش دادن امضا کنم. یکیش برای حقوقم، یکی هم سنوات که معادل یک حقوقه. اولی رو فرداش ریختن، دومی رو حسابدار گفت پونزدهم با حقوق بچهها میریزیم. سفتههامم گفت چند ماه بعد باید بیای بگیری. اون پونزده روز شده پنجاه روز و هنوز نریخته. هفتهی پیش پیام دادم به حسابدار که کی بیام برای سفته و اون رسید دومیه چی شد؟ بعد از چند روز فقط جواب داد شهریور بیاین برای سفته. باز دیروز پیام دادم باشه شهریور میام و دوباره سنوات رو یادآوری کردم. جواب گنگی داد که فکر میکنم در مورد سفته بود باز هم. خیلی حس بدی گرفتم. اگه نریزه، میذارم چند ماه دیگه میرم و میگم سفتههام و اون رسیدی که برای سنوات امضا کردهم رو بدین.
این هنرنمایی محمدحسین روی دیوار خونهی ماست. البته چون با مدادرنگی بود، با پاککن پاکش کردم.
این هم موشی که شنبه تو کارگاه گیر افتاده بود. دلم براش سوخت.
- تاریخ : يكشنبه ۲۲ مرداد ۰۲
- ساعت : ۲۰ : ۱۹
- نظرات [ ۳ ]