از اینکه تو اتوبوس و مترو کسی بهم بچسبه، درحالیکه فضای کافی اون سمتش وجود داره بدم میاد. از اینکه کسی با وجود فضای کافی بهم تکیه کنه هم متنفرم، هم به شدت مبهوت میشم. خب این بیمبالاتی طرف رو میرسونه که متوجه نیست خودش یا وسایلش جوری قرار گرفته که شخص دیگهای داره وزنشو تحمل میکنه. خودمحوری و دیگرانخدمتگزارخودپنداری! میاد به نظر من. جالبیش میدونین کجاست؟ اینکه وقتی یه حرکتی میکنی که متوجه بشه وزنشو روت انداخته یا بهش میگی که کیفشو اونطرفتر بذاره، اغلب اینطور نیست که عذرخواهی کنن یا بگن عه حواسم نبود و اینا یا حتی با یه حرکت سریع خودشون یا وسایلشونو بکشن عقب که نشون بده کارشون غیرعامدانه و از روی ناآگاهی بوده، بلکه همچین آروم و سرصبر و با یه میمیک "خب حالا مگه چی شده؟ همین دو گرم روت سنگینی کرده بود؟" این کارو میکنن که آدم قشنگ مطمئن میشه اینا بقیه رو مناسب سرویسدهی اجباری به خودشون میدونن. حتی بعضی وقتا بوده که بعد از تذکر هم یهکم اونطرفتر رفتن ولی چند ثانیه بعد دوباره لم دادن رو آدم. نمیدونم واقعا تو چهجور فرآیندی و تربیتی این مدل آدمی ساخته میشه.
دیشب محمدحسین (دو ساله، که به خودش میگه جیگر) به نینی (خواهر چهار روزهش) میگفت: نینی جیگر، گریه نکن، مامان جونجون (مامان من، مادربزرگ جیگر) و حاجآقا (آقای) لالا کردن. :))) فعلا گوش شیطون کر، با نینی خوبه. البته اینکه مامانش کلا حواسش به اونه بهجای نینی هم تو این قضیه بیتاثیر نیست. جفتشون با هم نق بزنن یا گریه کنن، خواهرم محمدحسینو بغل میکنه، به نینی نگاه هم نمیکنه :)) یعنی ما بغلش میکنیم.
محمدحسین هم مثل بیشتر بچهها خودش واسه آدما اسم میذاره و کاری نداره ما چی صدا میکنیم. مثلا ما به آقای میگیم آقای، نوهها همه میگن آقاجون، اون میگه حاجآقا. بقیهی نوهها به مامانم میگن مامانجون، خواهرم به محمدحسین میخواست یاد بده بگه مادرجون، ولی اون میگه مامانجونجون.
- تاریخ : دوشنبه ۲ خرداد ۰۱
- ساعت : ۰۹ : ۰۳
- نظرات [ ۴ ]