دیروز عصر با مامان و آقای و هدهد و جیگر رفتیم سمت طرق که توت بخوریم :) البته توت زیادی نصیبمون نشد، چون از صبح مردم همه رو خورده بودن :)) من توت دوست ندارم، شاتوت دوست دارم. شاتوتاش که اصلا رسیده نبودن. ولی خب آبوهوایی عوض کردیم. چایی خوردیم و برگشتیم. شب هم مامان آقای بلهبرون دعوت بودن. بعد از اینکه رفتن، منم سریع شامو حاضر کردم و فرخوان همگانی دادم و شام خوردیم و سریع خاموشی زدم و مسواک، بوس، لالا :) دوست داشتم بشینم درخت گردو رو ببینم، ولی چون میرم سر کار، مدتهاست از شبنشینی محرومم و باید تا حد امکان زود بخوابم. میگن اونایی که صبح زودو دوست دارن چکاوکن، اونایی که دوست دارن تا دیروقت بیدار بمونن جغدن. من هم دوست دارم شب دیر بخوابم و از سکوت و آرامش و خلوت شب استفاده کنم، هم دوست دارم صبح زود و سرحال بیدار بشم و اگه دیر بیدار شم احساس میکنم روزم رفته و ممکنه کسل هم بشم. به اینا اضافه کنید این رو که اصلا تحمل کمخوابی رو ندارم و خوابم کم بشه آشفته میشم. حالا من چی حساب میشم؟ فک کنم شترگاوپلنگی چیزی باید باشم :)
- تاریخ : شنبه ۲۴ ارديبهشت ۰۱
- ساعت : ۲۰ : ۴۲
- نظرات [ ۲ ]