انقدر سخته این تصمیم که هر لحظه میخوام بزنم زیر کاسهکوزهی همه چی. با اینکه از نه شنیدن متنفرم، اما حتی گاهی آرزو میکنم تو این مورد من نه رو بشنوم تا اینکه بگم. که مسئول عواقب نه من نباشم. این انفعال از عذاب وجدان بعدی جلوگیری میکنه.
شبها موقع خواب و حتی روزها تو مسیر رفتوآمد گریه میکنم. دلم میخواد به یکی بگم که این ایدئال من نیست، ولی دلیلی برای ردش ندارم. یعنی یه آدم معمولیه و من آدم معمولیها نیستم. نمیگم آدم تاپها و توپها هستم، ولی آدم آدمای متفاوتم. تو هر گروهی قرار گرفتم رنگ جماعت نبودم و نشدم. دوستام میگفتن برامون سؤاله و دوست داریم بدونیم تسنیم به چه جور آدمی بله میگه. یعنی تو ناخودآگاهم این بوده همیشه که این هم مدل متفاوتی نسبت به بقیه خواهد بود. الان انقدر داره معمولی و شبیه همه پیش میره که باور نمیکنم این زندگی من باشه، انتخاب من باشه. ولی شما بگید چیکار کنم؟ وقتی تضاد مهمی پیدا نکنی باید چیکار کنی؟ بگی چون معمولیه و من دنبال خاصم، پس نه؟ نمیتونم و نمیگم نه، اما ته دلم یه جوریه. این جوری که شبها موقع خواب گریه میکنم...
- تاریخ : سه شنبه ۲۰ ارديبهشت ۰۱
- ساعت : ۲۳ : ۳۱
- نظرات [ ۰ ]