مونولوگ

‌‌

 

زندگی داره به روزمره‌ترین شکل ممکن پیش میره. عیددیدنی‌ها، مهمونی‌ها، کلینیک، بیمارستان؛ شلوغ، پر. هیچ چیزی پیش نمیاد که این روزا رو تو تقویم زندگی برجسته کنه و از این خسته‌ام. دوست دارم شعر بگم. نمی‌دونم چرا، حس می‌کنم قلبم پره و شاید بشه اینطوری خالیش کرد. ولی من که شاعر نیستم. خوشا به حال اون‌ها که شاعری بلدن. شعر، آهنگ، خوندن، اینا یه جور خوبی خوبن. همه‌ی حرفشونو می‌زنن، گاهی بی‌پرده هم می‌زنن، ولی کسی کاری به کارشون نداره، چون شعرن، آهنگن.

 

  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan