دیروز رفتیم میامی. گودیپران هوا کردیم :) این گودیپران (بادبادک) رو یه چند سالی هست شنیدم و نمیدونم فارسیه اصلا یا نه. دیروز هی میرفتیم تو مغازهها و میپرسیدیم بادبادک دارین؟ اونام هی میگفتن منظورت کاغذباده؟؟؟ کاغذباد هم شنیده بودم، ولی نمیدونستم رایجتر از بادبادکه.
چرا من میخوام پارک کنم دقت میکنم که اطرافم اونقدری جا بمونه که یک/دو/سه/... تا ماشین پارک کنن بدون فضای پرت، اما وقتی میام پایین میبینم بقیه یه جوری پارک کردن که آدم حرص میخوره چرا یه ذره نرفته اون طرفتر که یکی دیگه هم جا بشه!
به عسل میگم بیا بریم سفر، میگه هدهد ناراحت نمیشه؟ عروس فلان نمیشه؟ فلانی بهمان نمیشه؟ من سرمو کجا بکوبم؟ ماها چرا انقدر زندگیامون درهمتنیده است؟ چرا انقدر کارامون به هم وصله؟ چرا شعاع تاثیر کارها و تصمیمات و زندگیامون انقدر زیاده؟ چرا هر حرکتی که بخوایم بکنیم باید هزار تا چیز رو مراعات کنیم؟ واقعا خستهام از اینکه این همه محدودیت عجیب غریب هست، اینارم خودمون به خودمون تحمیل میکنیم. میگه میترسم ما مجردی بریم سفر رو زندگی بقیه اثر بذاره. بهش گفتم من الان مجردم و آزاد (تقریبا)، تو الان بچههات از آبوگل دراومدن و معلوم نیست سال بعد شرایطت چی باشه. اومدی و باردار شدی، تا چند سال دیگه از این خبرا نیست که بتونی مجردی بری سفر. ما تو حیطهی حلال خدا میخوایم یه کاری بکنیم، نیتمون هم نه بده نه اصلا در رابطه با کسیه. چرا؟ چرا؟ چرررراااااا (در اینجا وی عصبانی میشود 😁) زندگی رو برای خودمون سخت میکنیم؟ بعد گفت مامان آقای چی گفتن در مورد سفرت؟ گفتم منو که چیزی نگفتن، ولی تو رو گفتن لازم نکرده، بچههاشو میخواد چیکار کنه؟ 🤣🤣🤣 میگه من ازدواج کردم، بچههام بزرگ شدن، به من اجازه نمیدن، ولی واسه تو مشکلی نداره؟ :)))
- تاریخ : شنبه ۳۰ بهمن ۰۰
- ساعت : ۲۲ : ۰۶
- نظرات [ ۵ ]