مونولوگ

‌‌

 

قبض و بسط حال آدما تا حدی دست خودشونه، تا حدی هم معلوم نیست دست کیه :)) از دیشب سعی دارم بنویسم. جمعه‌ها اصلا روزای خوبی نیستن این اواخر. شاید علتش اینه که این اواخر تمام وقت کار می‌کردم و تعطیلی یه جوری روتینمو بهم می‌زنه و ازش فراری‌ام. روزای جمعه با اینکه با خودم میگم فلان و فلان و فلان کارها رو بکنم، هیچ کاری نمی‌کنم و شب حالم بدتر از پنج‌شنبه‌هاست که احساس می‌کنم به خاطر کارم کلی از کارای خونه رو هم تلنبار شده. بعد معمولا جمعه‌ها شب میفتم به جون کارام و کمی حس عذاب وجدان ناشی از تنبلیمو سبک می‌کنم. الان ماکارونی رو گذاشتم و اومدم اتاق نماز بخونم و کوه لباس‌هایی که دیشب و امروز شسته شده رو تا کنم و جالباسی‌ها رو خلوت کنم و کمدا رو مرتب کنم و جورابامو بشورم و بعد برم شام بخوریم و ظرف‌ها رو بشورم و استکان نعلبکی‌ها رو وایتکس بزنم چون تا دوشنبه که جشن روز پدر داریم دیگه وقت نمی‌کنم و امیدوار باشم باز تا اون موقع چایی نمونه توشون که کدر بشن و آخر شب هم مواد پخت کیک رو آماده بذارم که فرداظهر که از کار ۲ برگشتم سریع کیک‌ها رو بپزم و بعد برم کار ۱، چون یکشنبه هم از ۶ (صبح) تا ۷ (شب) سر کارم و وقتی میام شاید به زور فقط برای خامه‌کشی و تزئین وقت داشته باشم. دوشنبه هم که تا ۲ و ۳ سر کارم و شب قراره همه زودتر بیان که تا ۸ و ۹ تموم بشه که برادران به سالنشون برسن و عملا وقتی واسه هیچ مدل کاری جز تمیزکاری آخر نمی‌مونه. چرا این همه خزعبل ردیف کردم؟ چون بگم برنامه انقدر فشرده است که اگه امشب این کارایی که گفتم رو نکنم دومینو تا آخر خراب میشه و اون وقت من حالم طوری بود که اومدم نشستم خودمو آروم کنم. وبلاگ رو باز کردم و قبلش با خودم گفتم ای کاش یه نظر جدید داشته باشم. یک نفر حالمو پرسیده بود :) خدا مرا دوست دارد، وگرنه چرا این خواسته‌های کوچیکمو برمی‌آوره؟ :) خاکستری عزیز بعد از مدت‌ها کامنت گذاشته بود :)

  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan