یه بار تو ایستگاه BRT نشسته بودم. BRT اومد و من سوار نشدم. به بچهای که صورتشو چسبونده بود به شیشه و نگام میکرد نگاه میکردم. چشم ازم برنمیداشت. منم تصمیم گرفتم همون کارو بکنم. بهش خیره شدم. لبخند زدم. ماسکمو دادم پایین. شکلک درآوردم و زیاااد بهش خندیدم و ادا درآوردم. هررررکاری کردم صورتش و نگاهش ذرهای تغییر نکرد. نه خندید، نه تعجب کرد، نه نگاهشو برداشت. یه پسربچهی چهار پنج ساله بود. اتوبوس که راه افتاد براش دست تکون دادم. یه دفعه ناخودآگاه دستشو آورد بالا و خواست تکون بده که فهمید بازی رو باخته :))))
امروز هم یه پسر حدود ده ساله از ابتدای قسمت مردانه به من که انتهای قسمت زنانه نشسته بودم خیره شده بود. بار اول که چشمم بهش خورد نه، بار دوم هم نه، بار سوم منم بهش خیره شدم و البته لبخند زدم :) انقدر که بالاخره از رو رفت و کلهشو پشت دستگاه منکارت قایم کرد :)))
طفلآزار هم خودتونین ^_^
- تاریخ : چهارشنبه ۶ بهمن ۰۰
- ساعت : ۱۴ : ۰۷
- نظرات [ ۲ ]