از اون جایی که من همیشه شادیامو باهاتون قسمت کردم :) نفری یکی یه ظرف، قابلمه، کاسه، پارچ، هرچی دم دستتونه بردارین بیاین میخوام یه مدت غمهامم باهاتون قسمت کنم :)))
خب مدتی هست که گریه میکنم. زیاد. کم پیش اومده که برای خالی شدن از گریه استفاده کنم. یعنی کم پیش اومده بود قبل از این مدت. حالا شبها که فکر میکنم "نه دیگه، این واقعا زیاده." گریه میکنم و بعد وسطش میبینم دیگه اشک ندارم و خب من گریهی بدون اشک رو گریه محسوب نمیکنم و مجبور میشم استوپش کنم. اغلب همچنان دلم میخواد گریه کنم، یعنی حس گریهم تموم نمیشه، ولی خب واقعا بدون اشک نمیتونم ادامه بدم و به همون مقدار تخلیهی هیجانی اکتفا میکنم و میخوابم! برام سؤاله اختیار اشک دست کیه؟ با اینکه هر وقت دلش میخواد میاد سالهاست کنار اومدم، ولی الان با اینکه هر وقت دلم میخواد و دلش نمیخواد، نمیاد نمیتونم کنار بیام :|
امشبم وسط گریه قفسهی سینهم تیر کشید. میگم نکنه دارم سکته مکته میکنم؟ :) درسته زندگی سخت شده، ولی دیگه هنوز انقدر ازش ناامید نشدم که دلم بخواد جوونمرگ بشم :))
روپوش جدیدمم خیلی دوست دارم. کلا من با لباسای رسمی به چشم خودم خیلی خوب میشم :)) با لباسای غیررسمی هم همچنین :))) حالا کارمو که ول کردم، تا یه مدت با روپوش تو خونه میگردم که کیفشو ببرم، بعد میذارمش کنار =)))
+ دوست دارم به اتفاق امشب به چشم یه عیدی نگاه کنم.
- تاریخ : يكشنبه ۳ بهمن ۰۰
- ساعت : ۲۲ : ۲۷
- نظرات [ ۷ ]