مونولوگ

‌‌

روز

 

چه روز طولانی‌ای بود. دیشب یازده از سر کار برگشتم. یازده‌ونیم؟ دوازده؟ خوابیدم. قبل از پنج صبح بیدار شدم و دو تا کیک یزدی و نصف استکان چای خوردم به عنوان سحری. بعد از نماز رفتم کار ۲ و ساعت یازده هم رفتم کار ۱. واقعا چرا مریضای ما انقدرررر ریلکسن و همه‌شون فکر می‌کنن ساعت‌ها وقت دارن که صحبت کنن و انقدر با ناز و شمرده و با طول و تفصیل حرف می‌زنن و حرکت می‌کنن؟ چرا این رفتار منو عصبی می‌کنه؟ اصلا من چرا انقدر خوش‌رفتارم ها؟ :)) دانشجو که بودیم تو بیمارستان بعضی پرسنل رو می‌دیدم که بداخلاقن و جواب مریضو نمیدن و تندی می‌کنن و... می‌گفتم حتما منم چند سال کار کنم به همین بداخلاقی میشم. امروز ساعت شش عصر که داشتم از بی‌خوابی دیشب و گرسنگی روزه و خستگی کار از صبح زود هلاک می‌شدم، دیدم هنوز دارم با حوصله جواب مریضو میدم و ییهو یادم افتاد که عه، منم پنج ساله دارم کار می‌کنم و چرا از حق بداخلاق شدنم استفاده نکردم تا حالا؟ 🤔 ای بابا! اینم بگم که تو خونه اینقدرا خوش‌اخلاق و دردسترس نیستم :) خوبم، از خودم راضی‌ام، ولی به اندازه‌ای که تو کارم خوبم، تو خونه نیستم.

آخرین مریض امروز هم‌کلاسی دوران دبیرستانم بود. بارداری سوم :) با دکتر و پرستار انقدر به این موضوع خندیدیم که اون بچه‌ی سومشه و من مجردم :))

عصر، ساعت‌ها داشتم به ماکارونی فکر می‌کردم. تمام راه فکر می‌کردم کاش برسم خونه و غذا یه ماکارونی چرب‌وچیلی باشه. ولی لوبیاپلو بود. بد نیست، ولی هوس امروزم نبود :|

چند وقت قبل یه پستی گذاشته بودم و یه عکس از صفحه‌ی آبان تقویمم که تصویر شکلات روش بود گذاشته بودم و گفته بودم این شکلاتا ماه تولد منن. الان یادم افتاد که من متولد آذرم و اونجا اشتباها فکر می‌کردم شکلات برای صفحه‌ی آذره. بعدا دیدم آذر یک چشم و دریا و ساحله، شاید نمادی از آرامش، شاید چیزی که امسال برای خودم می‌خواستم از همون اول سال و چقدر سخت بود و تقریبا به دست نیومد.

تو دو ماه اخیر، دو نفر بهم گفتن آدم خاصی هستم و مثل من خیلی کم پیدا میشه. چند روزه دارم بهش فکر می‌کنم، گرچه همیشه می‌دونستم. یعنی می‌دونستم که بقیه در شرایط مشابه کار دیگه‌ای می‌کنن "معمولا". راست راست راستشو بخواین، دوست داشتم منم مثل "معمولا"ها باشم. توضیحش سخته، ولی برخلاف همیشه که از هم‌رنگ جماعت شدن فراری بودم، این روزا دوست داشتم یه‌کم به آدم می‌مونستم (چه فعلی)!

شارژ گوشیم داره تموم میشه، مثل خودم. شب‌بخیر :)

 

  • نظرات [ ۲ ]
ن. ..
۲۷ دی ۰۰ , ۰۲:۱۹

خیلی لولیا پلد دوست دارم

پاسخ :

لوبیاپلوی ما با لوبیای قرمزه و منم خیلی دوستش دارم :)
ن. ..
۲۷ دی ۰۰ , ۲۱:۲۱

از ما با چشم بلبلیه و من عاشقشم 

فقط برنج و لوبیا و البته پیاز تفت داده شده

پاسخ :

ترکیبات ما هم همینه، فقط لوبیاش قرمزه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan