صبحی نشستم سر سفره و همزمان رفتم رو مخ آقای که بیاین مامانو بردارین ببرین یه مسافرتی جایی، دلشون گرفته و اینا. خلاصه صبحانه نخورده آقایو راضی کردم 😁 و چون باید میرفتم سر کار، گفتم پس شما بشین آژانس من و با هم بریم اطلاعات بگیریم راجع به شرایط سفر و بعدم خرید بلیط و بعدم گرفتن برگ تردد بین شهری. توی راه هم یهکم دیگه مذاکره کردیم و قرار شد منم باهاشون برم 😃 بلیطو که گرفتیم هدهد زنگ زد واسه من و محمدحسین هم بگیر که ما هم میایم :)) خلاصه اینطوری شد که از ساعت پنج و نیم که از سر کار برگشتم تا الان داشتم چمدون میبستم و بالاخره تموم شد. آقای میگن بسه دیگه، جی برمیداری؟ سه روز میخوای بری سفر، اندازه سه سال لوازم برمیداری؟ :| :)))
و ما بدین نحو، به دستور شیطان رجیم که آخر پست قبل یک توصیهای کرده بود گوش فرا دادیم :)
- تاریخ : يكشنبه ۱۱ مهر ۰۰
- ساعت : ۲۲ : ۵۳
- نظرات [ ۲ ]