مونولوگ

‌‌

خواب

 

هفته‌ی پیش خواب دیدم رفتیم شیراز، با مامان و آقای. فکر کنم از کربلا برمی‌گشتیم و توی مسیر گفتیم حالا یه سر شیرازم بریم. رسیدیم مستقیم رفتیم خونه‌ی خاکستری :)) خاکستری درو باز کرد، بعد مامانش اومدن دم در. خاکستری اوکی بود، ولی مامانش منو دیدن خیلی محل نذاشتن 😆 منم تو خواب قدرت ذهن‌خوانی داشتم، فهمیدم دارن به این فکر می‌کنن که ای دختر قدرنشناس! رفتی بعدش یه زنگم به ما نزدی؟ یه خبرم نگرفتی؟ یه احوالم نپرسیدی؟ دلخور بودن ولی خب بازم تعارف کردن بریم داخل. بعدشم یادم نیست دیگه چی شد :)

 

امروز صبح که از خواب بیدار شدم مامان و آقای گفتن کی فرشا رو رنگی کرده؟ کدوم فرش رنگی شده؟ :)) یادم اومد خواب دیدم خواهرم یه چیزایی رو رنگ زده، بعد گذاشته یه جایی که داره ازشون رنگ چکه می‌کنه رو فرش. منم تو خواب هی می‌گفتم کیییی فرشو رنگی کرده؟ کیییی فرشو رنگی کرده؟ نگو انقدر بلند گفتم که کل خانواده بیدار شدن :)) مامان میگن اول بلند شدم فکر کردم واقعا فرش رنگی شده، بعد دیدم تو خواب داری حرف می‌زنی :)

 

  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan