رفته بودیم تذکرههای الکترونیکمونو تحویل بگیریم. تذکره یعنی شناسنامه، تذکرهی الکترونیک تقریبا معادل کارت ملی هوشمنده. روزی بود که فرداش طالبان کشور رو گرفتن. پشت در ساختمان مذکور زیرانداز انداخته بودیم. صبحانه خوردیم. چایی خوردیم و هنوز باید ساعتها منتظر میموندیم. یه کتاب شعر با خودم برده بودم داشتم میخوندم. آقای گفتن چی میخونی؟ کتابو دادم بهشون گفتم شما بخونین :) اول شروع کردن آروم برای خودشون خوندن. گفتم بلند بخونین. چند تا شعرشو خوندن و منم ضبط کردم :) این یکی از اون شعراست:
یه بارم پارسال، صبح بعد از نماز آقای اومدن تو اتاقی که من خوابیده بودم قرآن میخوندن. آهنگ قرآن خوندنشون رو عجیب دوست دارم. یواشکی گوشی رو گذاشتم رو ضبط و از زیر پتو فرستادم بیرون و حدود یک ساعتی رو ضبط کردم :) دوست دارم صدای مامان و آقای رو برای خودم ضبط کنم. دوست دارم برام بنویسن و نگهشون دارم. یکی دو سال پیش یه دفتر برای مامان خریدم گفتم هر روز توش بنویسین که از آلزایمر جلوگیری میکنه! گفتن نه حوصله ندارم. مجبورشون کردم به نوشتن. یه روز مینوشتن، دو روز نمینوشتن. یه روز مینوشتن، دو هفته نمینوشتن. در کل چهار پنج بار بیشتر ننوشتن فکر کنم. بعد انقدر حوادث رخ داد که دفتره از یاد خودمم رفت. اما خب الان که دفترو باز میکنم و همون چهار پنج صفحه رو میخونم، لذتی میبرم که نگو :) باید یادم بمونه بازم هرازگاهی بدم بنویسن.
متن شعر بالا:
با توام آیا افقها را نباید دوست داشت؟
آسمان و کوه و دریا را نباید دوست داشت؟
من نمیفهمم چه میگویی، فقط فهمیدهام
خوبها خوبند و بدها را نباید دوست داشت
عشق را با رنجهایش میپرستم ساده است
این که گفتی عشقِ تنها را نباید دوست داشت
دل به هر چیزی که میبندم تو منعم میکنی
پس بگو هر چیز زیبا را نباید دوست داشت
زندگی زیباست، غم زیبا، خدا زیبای محض
این همه زیبای زیبا را نباید دوست داشت؟
حرفهایت را نمیفهمم بگو آخر چطور
من، تو، او، ایشان، شما، ما را نباید دوست داشت؟
پاک سرگردان و حیرانم که معنایش چه است
این که میگویند دنیا را نباید دوست داشت
نجمه زارع
- تاریخ : چهارشنبه ۷ مهر ۰۰
- ساعت : ۲۳ : ۱۰
- نظرات [ ۵ ]