وبلاگهای زیادی هستن که آدم دوستشون داره و از خوندنشون لذت میبره، اما بعضی وبلاگها هستن آدم وقتی میره توشون و یه پستی میخونه، وقتی میاد بیرون دوست داره بره تو وبلاگ خودش پست بذاره :) شماهام همینطورین یا فقط من اینطوریام؟
محمدحسین خیلی شیرین شده. اون شب، نصف شب از گوشی مامانش زنگ زده بود به گوشی آقای و میگفت الو؟ الو؟ :))) بعدم قطع کرد. ما هم همگی نگران از خواب پریده بودیم که نصف شب چه خبر شده؟ آقای دوباره زنگ زدن به خواهرم، گفت گوشی دست محمدحسین بوده داشته بازی میکرده. الان دیگه شمارهها همه عکس دارن، باباش که سر کار باشه، هم با سیمکارت و هم با واتساپ بهش زنگ میزنه و یک ساعت حرف میزنه. ولی تا حالا به ما زنگ نزده بود.
"مامان" نمیگه اصلا. میگیم بگو بابا؟ میگه بابا؛ توتو؟ توتو؛ پاپا؟ پاپا؛ توپ؟ توپ؛ ولی هرچی بهش میگیم بگو مامان، میگه بابا :)) بعد یه بار داشت برای خودش بازی میکرد و با خودش حرف میزد، میگفت بابا، ماما، توتو، توپ :)) به دایی هم میگه دادا. ولی عمه رو انقدر قشنگ تلفظ میکنه که اگه من عمهش بودم، میتونستم بخورمش :) ولی خب عمهشم اینجا نیست و در اصل داره به یه چیز دیگه میگه عمه که ما نمیدونیم چیه :) یه چیز دیگه هم که خیلی قشنگ میگه آره است. مثلا میپرسیم سیب میخوری؟ سرشو بالا پایین میکنه و با یه لحن جالبی میگه آده که آدم هی میخواد ازش بپرسه اینو میخوری؟ اونو میخوری؟
به کتاب هم خیلی علاقه داره. من بعد از سه تا خواهر/برادرزادهی قبلی، تازه یکیو پیدا کردم که از همون خیلی طفولیت به کتاب علاقه داره. دقیقهای شصت بار میاد پیشم و به قفسهی کتاب اشاره میکنه تا یه کتاب بیارم پایین و بشینه ورق بزنه و عکساشو ببینه و هی توتو و پا تو عکسا پیدا کنه.
ده روز دیگه باید واکسن یکونیم سالگیشو بزنه. الانم حسابی سرما خورده و آبریزش بینی حسابی غیرقابلبوسیدنش کرده =))
این پست رو که نوشتم، قبل از انتشار مامانش این عکسو تو واتساپ برام فرستاده میگه واهاهاهای! اینا رو چند روز قبل آوردم یه بار براش درست چیدم، بعدم بازی نکرد جمع کردم. امروز آوردم گذاشتم جلوش، برگشتم دیدم چهااااار تارو چیده، ولی درست چیده. گفتم حالا انقد جوگیر نشو، مگه چیکار کرده؟ :))) توهم نابغه بودن بچهشو برداشته، منم زدم تو پرش 🤣😂 نمیدونم مادری هم هست که این توهمو نزده باشه؟ :) من موقع امیرعلی اینجوری بودم :))
- تاریخ : يكشنبه ۲۸ شهریور ۰۰
- ساعت : ۰۹ : ۳۶
- نظرات [ ۳ ]