مونولوگ

‌‌

پست دوم امروز، رانندگی

 

ظهر که داشتم برمی‌گشتم خونه، مثل خیلی وقتای دیگه یه کاری کردم تو رانندگی. به یه آدم پررو راه ندادم. گفتم بیام اینجا هم از نظرم راجع به این موضوع بنویسم =) ببینید من خودم سرعت غیرمجاز میرم، سبقت غیرمجازم می‌گیرم. ولی برای انجام این کارا برای کسی بوق نمی‌زنم و چراغ نمیدم. طبق مرام خودم 😁 می‌خوای غیرمجاز رانندگی کنی؟ خب، اگه می‌تونی بکن، اگرم نمی‌تونی حق نداری طلب داشته باشی از مردم که یاری کنن تا تو لایی بکشی! طبق همین مرام، کسی که بیاد پشت سرم چراغ بده یا بوق بزنه، درحالی‌که من با حداکثر سرعت مجاز دارم میرم و راه‌به‌راهم دوربین میاد جلوم و نمی‌تونم سرعتمو بیشتر کنم و ۹۹ درصد مواقع اصلا جلوم خالی نیست که بخوام سریع‌تر برم، من اصلا بهش راه نمیدم. خودشو بکشه هم راه نمیدم. اگه بخواد از لاین وسط هم ازم سبقت بگیره هم میرم می‌چسبونم به ماشین جلویی و نمیذارم بیاد جلوم. اگه می‌خواد سرعت غیرمجاز بره، سبقت غیرمجازم بگیره، ولی بازم نه از من، از نفر جلوییم. اگرم شب باشه و بخواد با نوربالا کورم کنه، اون اهرمی که زیر آینه‌ی وسط هستو فشار میدم و راحت ادامه میدم. خب آدم حسابی، وقتی جلوی من پره، تو چراغ میدی، معنیش چیه؟ اینکه تو برو کنار که من جای تو واستم. چرا؟ خونت از من رنگین‌تره؟ اگه بخواد کل لاینو با چراغ هل بده به لاین وسط، می‌دونین چه ترافیکی میشه؟ چقد ترمز الکی و تغییر لاین الکی و... که فقط این آقا فوقش سه چهار دقیقه زودتر برسه به مقصد. خب می‌خوام نرسه. قبلا اینجا هم تعریف کرده‌م، حتی یه بار به پلیس هم پشت سرم بود راه ندادم. البته نه بوق زد نه چراغ داد. فقط مثل بقیه ماشینا سعی می‌کرد با چسبوندن پشت ماشین راه بگیره یا از لاین وسط بکشه جلوی من. آخرم نتونست رفت از لاین سوم سبقت گرفت پنج شیش ماشین جلوتر برگشت لاین سرعت و حدس می‌زنم یهو سرعت کم کرد، چون یهو تقریبا ترافیک شد.

 

موتور هم سه جلسه نیم ساعته اینا با حجت رفتم همون دفعه قبلی که گفتم. دیگه حجت گفت یاد گرفتی. درواقع جلسه سوم که نشستم همون اولاش حجت خیلی باتعجب گفت تو که رو همه‌ش مسلطی که. بعدم دور زدنو بهم یاد داد و بعدم تنها داد نشستم، رفتم دور زدم و برگشتم پیشش. بعدشم قرار بود بریم که مسلط بشم و اینا، ولی نشد. الان چند هفته‌ای هست نرفته‌م. بازم فک می‌کنم یادم رفته. تازه من تو آزادراه یاد گرفتم، قضیه‌ی شهر که اصن فرق می‌کنه و فک نکنم به این سادگیا باشه. ولی کاش برسه روزی که اونقد مسلط باشم :))

 

  • نظرات [ ۴ ]

میم‌الف

 

سه‌شنبه میم‌الف اومده بود خونه‌مون. میم‌الف رو تو عکس این پست می‌تونین مشاهده کنین. چند ماهی هست که از کلینیک استعفا داده و برگشته شهرشون. قبلش اینجا تنها زندگی می‌کرد. تو خونه‌ی یه حاج‌آقا حاج‌خانومی که حالا باهاشون ارتباط خانوادگی دارن و وقتی میاد مشهد میره خونه‌ی اونا می‌مونه. شب رو اونجا بود و صبح ساعتای هفت‌ونیم اینا اومد پیش ما. برعکس باز ما انقد کار داشتیم اون شب و روز که اصلا وقت نشد بشینیم درست حسابی گپ‌وگفتی کنیم. شب که تا یک کار می‌کردیم و بعد بیهوش شدیم و حتی یه استکان هم نتونستیم جابجا و مرتب کنیم. خونه هم واقعا نامرتب بود. صبح دیگه پنج پا شدیم و تا هفت یه‌کم جمع‌وجور کردیم و ادامه‌ی سفارشا رو زدیم تا اومد. تا ظهر همینجور ما مشغول کار بودیم و میم‌الف هم بود کنارمون و صحبت می‌کردیم. بعد رفتیم که سفارشا ببریم، ولی خب جیم‌جیم دیرش می‌شد و وسطا پیاده شد و تنها رفت کلینیک و من و میم‌الف موندیم. بعد تحویل سفارشا، به پیشنهاد میم‌الف رفتیم ناهار بخوریم. پیتزاخونه شعبه فکوری. پیتزا رست‌بیف آمریکایی سفارش دادیم با سس کچاپ و فرانسوی و سیر، بدون نوشیدنی. پیتزاش کوچیک بود ولی خوشمزه بود. ۲۸۷ شد فک کنم، برای ثبت در تاریخ! به نظرم قیمت منصفانه و خوبیه. بعدم زنگ زد حاج خانوم که خونه نبودن و بردمش بیمارستان هفده شهریور که واسه کسی نوبت بگیره و خودم برگشتم خونه که با مامان برم دکتر. قرار بود اگه تونست حاج آقا حاج خانوم رو راضی کنه، شب بیاد پیش ما بمونه که نیومد نهایتا. هفته‌ی پیشش من و جیم‌جیم قصد داشتیم دو روزه بریم شهرشون و مقدماتشم فراهم کردیم، ولی بهش که زنگ زدم معلوم شد پنج‌شنبه‌ش میرن روستاشون جشن تولد امام رضا دارن و جمعه‌شم شهر دیگه‌ای عروسی دخترعموش بود. دیگه کنسل کردیم.

برای درد زانوی مامانم خیلی دکتر رفتیم این سال‌ها. آرتروز و ساییدگی مفصل دارن. همه‌ی دکترای ارتوپدی گفتن به خاطر سن پایینشون، عمل گزینه‌ی مناسبی نیست. حالا این بار یه دکتری رفتیم PRP انجام میده. دو نوبت تا حالا انجام داده و دو ماه دیگه نوبت سومشه. بعدم هر شیش ماه تکرار داره. PRP اینطوریه که از خودشون خون می‌گیرن و پلاسماشو جدا می‌کنن و داخل مفصل تزریق می‌کنن. هر بار تزریق حدود یازده دوازده تومن میشه. ایشالا که شفا بشه و بالاخره مامان منم به راحتی بتونه از پله استفاده کنه، تو طبیعت راه بره، هرچقد خواست پیاده‌روی کنه و کمتر هم درد بکشه.

 

  • نظرات [ ۱ ]

 

وقتی قصد خرید جوجه داشتم همه سعی می‌کردن منصرفم کنن. خواهرم می‌گفت تو تا حالا این کارو نکردی نمی‌دونی چقدر سخته. مامان و بابام می‌گفتن معلوم هست تو چیکار می‌کنی؟ قنادی می‌کنی؟ دامپروری می‌کنی؟ حجت هم با اینکه عشق پرنده است و خودشم قفس و دم‌ودستگاهشو درست کرد و موافق بود، ولی گفت بلدرچین بگیر، چون جوجه‌ی مرغ و خروس خیلی سخت‌تر از بلدرچینه. حتی امیرعلی پسرخواهرم می‌گفت خاله یه پرنده‌ی باکلاس بگیر مثل مرغ عشق یا عروس هلندی. که جیم‌جیم گفت خاله‌ت اگه بتونه تمساح و کروکودیل می‌گیره، تو میگی پرنده‌ی باکلاس؟ البته که تمساح دوست ندارم بگیرم. من واقعا فقط مرغ و خروس و گوسفند و بز و بزغاله و گوساله و اسب و خر و قاطر و شاید مثلا شتر اینا دوست دارم نگه دارم. و البته می‌دونم کلا حیوون وابستگی میاره. حتی اینایی که برای گربه و سگشون عزاداری می‌کنن هم درک می‌کنم. این جوجه‌ها حتی به اسم فرضیشون هم واکنش نمیدن و فقط هم دو روزه اینجان، ولی الان که دو سه تاشون علائم مریضی نشون میدن دارم غصه می‌خورم که اگه بمیرن چی؟ مسلمه کسی که چندین سال یه سگ یا گربه رو نگه داشته و ارتباط عاطفی داشته باهاش (دوستش داشته، مثل من که این جوجه‌ها رو دوست دارم) و اونا حتی واکنش داشته‌ن و احساس نشون می‌داده‌ن، آدم ناراحت میشه بمیرن. البته که نگهداری سگ و گربه موردپسند و تایید و سلیقه‌ی من نیست و مثلا تو خونه‌ای که سگ نگهداری میشه نمی‌تونم رفت‌وآمد داشته باشم. ولی درک فهم این ارتباط رو دارم.

 


 

احساس دلتنگی می‌کنم. گاهی اصلا نمی‌تونی مسائل این دنیا رو حل کنی. سعی می‌کنی یه گرهی رو باز کنی ولی کورش می‌کنی. دلم برای حرم تنگ شده. خیلی روزه که دلم می‌خواد برم، ولی مثل اینکه نخواسته‌ن منو ببینن...

 

  • نظرات [ ۲ ]

مهمان داریم چه مهمانانی

 

اول تولد امام رضا رو به همه تبریک میگم :) بعد آقا ما یه کاری کردیم. یعنی چند تا کار کردیم. هفته‌ی پیش من گفتم بیا جوجه بخریم بزرگ کنیم. جیم‌جیم هم با اینکه موافق نبود ولی موافقت کرد. به حجت گفتم برام قفس درست کرد آورد تو حیاطمون نصب کرد، خاک‌اره هم از دوستای نجارش گرفت و ریخت کفش.

 

 

دیروز هم من و جیم‌جیم و عسل (خواهرم) و پسرش و پسر هدهد (اون یکی خواهرم) رفتیم سر خیابون و شش عدد جوجه گوگولی خریدیم 😍 حالا ما شیش تا بچه داریم :))) دو تاش مال حجت و عسله، بقیه‌ش مال ما. یکیش از بقیه بزرگ‌تره، فک کنم دو ماهه اینا هست. اونو اسمشو گذاشتیم بلک. از این کوچیکا یکی مال جیم‌جیمه، به اون میگیم نشاندار. یکی دیگه هم شبیه نشانداره با خال‌های بیشتر، شده خالدار. یکی دیگه آرامش، چون خیلی بیشتر از بقیه آروم و بی‌حرکت می‌مونه و من خواستم بجای اینکه فکرای بد کنم که حالش خوب نیست و اینا، فک کنم فقط آرومه. یکی هم از بقیه بزرگتره و حجت انتخابش کرده و میگه خروسه، اون شده آقابزرگ. می‌مونه یکی که کوچیک‌تر از بقیه است و ایشالا که مرغه و قراره باشه خانوم کوچیک :)

 

به ترتیب از چپ: خالدار، آرامش، خانوم کوچیک، نشاندار، آقابزرگ، بلک.

 

و یه کار دیگه اینکه دیروز قبل از اینا، رفتیم بازار گل فتح‌آباد که خاک بخریم تا قلمه‌ی قاشقی که جیم‌جیم از کلینیک آورده رو بکاریم. رفتن همانا و برگشتن با یه فیکوس خوشششگل و دو تا گلدون واسه قاشقی و فولادین و خاک و ورمی‌کمپوست و یه سری سنگ‌هایی که ته گلدون می‌ریزن و اسمشو نمی‌دونم و سم و قارچ‌کش همانا.

 

 

خیلی حس خوبی دارم از ورود مهمونای جدیدمون :)

 

  • نظرات [ ۳ ]

 

عرضم به خدمتتون که کار ما با این سرگیجه بالا گرفت. بعضی روزها اصلا ول نمی‌کرد. دیگه یه روز با جیم‌جیم رفتم کلینیک و اون همکارش که این چیزا سرش میشه سوال‌جوابم کرد و گفت که اسم این‌ها، سرگیجه‌های سوماتوسنسوریه. گفت تو مسیر عصب واگ، عضلاتم تو انقباض‌های زیاد و مکرر بوده‌ن (تا جایی که فهمیدم) و کلی تریگر تو این مسیر جمع شده. دو روز بعدش رفتیم باز کلینیک، رفتیم به تنها قسمت بدون دوربین کلینیک و پشت گردنمو یه ماساژهای خیلی دردناکی داد و به اصطلاح تعدادی از تریگرها رو آزاد کرد (شایدم شلیک کرد 😃). آقا انقد دردناک بود که اصن نگم. یه نوبت دیگه‌م باز دیروز رفتیم و انجام داد و گفت خیییلی بهتر شده. یه سری حرکات و ورزش‌ها هم بهم داد و گفت ده روز انجام بدم. البته گفت سیستم تعادلی خوبی دارم و خودمم که حرکاتو میرم متوجه میشم که برام راحته و تعادلمو از دست نمیدم. ولی قسمت ورزشیش سخته برای من تنبل خانوم 😁

در حال حاضر هم طبقه پایین منزل مامان اینا تشریف دارم و بعد از مدت‌هاااا براشون کیک درست کرده‌م. وقتی کارو شروع کردیم من همزنا رو هر دو رو بردم اونجا. حتی تا وقتی فر نداشتیم هم توسترو برده بودم و بعد پس آوردم. ولی الان اینجا همزن نداریم. امروز امتحان کردم ببینم با مخلوط‌کن چطوری میشه. خیلی خوب هم نخورد، ولی همونو گذاشتم بپزه. هنوز نتیجه خارج نشده. ایشالا که خوب بشه.

 

  • نظرات [ ۳ ]

بچه‌ها

 

چقد اینجا صداست، قبلا چطوری اینجا تمرکز می‌کردم می‌نوشتم؟ الان تو متروام. امروز همینجوری با جیم‌جیم گفتیم با مترو بریم.

اون روز قرار بود از گلمون بنویسم، فولادین :) اسمش فیلودندرونه که ما فولادین میگیم بهش. ایشالا مقاوم و فولادینم بمونه. یه روز برگشتنی یهویی رفتم بازار گل فتح‌آباد و این گلدونو خریدم، به اسم جیم‌جیم. چون خودم که گل‌وگیاهی نیستم، آب و کود و نور و ایناشم با جیم‌جیمه و من یادم نمی‌مونه. حدود یکی دو هفته پیش، یه چیزی فک کنم از دست جیم‌جیم افتاد و یکی از برگاش شکست. فعلا گذاشتیم تو آب ببینیم آیا قلمه میشه یا نه. یعنی آیا میشه به روش قلمه تکثیرش کرد یا نه. گل‌های زیادی نیستن که من بگم خوشگلن، ولی این به نظرم خوشگله:

 

 

دیگه اینکه اون روز می‌خواستم چند تا عکس از دیوار محل کار جیم‌جیم بذارم. منم تو همون کلینیک کار می‌کردم، ولی اتاق جیم‌جیم‌اینا کلا متفاوته. هم حوزه‌ی کاریش هم جوش. بیشتر بیماراشون هم بچه‌ان. اینا چند تا عکس از دیوار اتاقشونه که بعضیاشو قبلا گرفتم و بعضیاشو امروز. همه رو بچه‌هایی که میان پیششون کشیده‌ن. بعضی از این بچه‌ها حتی تو مسابقات و جشنواره‌های خارجی تو نقاشی مقام آورده‌ن. به جهت حفظ حریم خصوصی و عدم افشای اطلاعات بعضی جاهاش سانسور شده. اون آقایی هم که هی منشن شده تو نقاشیا، همین همکار و مافوق جیم‌جیمه که بچه‌ها عاشقشن و چند پست قبل هم گفته بودم آدم دل‌گنده‌ایه و کلی تا حالا به کسب‌وکار جدید ما کمک کرده.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این هم من و جیم‌جیم، امروز، تو ایستگاه مترو:

 

 

 

  • نظرات [ ۴ ]

حال بد

 

دیروز سفارشا رو بسته‌بندی کردم و کاروبارامو راست‌وریس کردم و چند تا عکس ادیت و تو صندوق بیان آپلود کردم که پست بذارم. وسطا بازم کار پیش اومد و دیگه ظهر شد، وضو گرفتم که نماز بخونم بعد بریم برای تحویل سفارش. گفتم عصر پستو تکمیل کنم. در کل هم پست گذاشتن من همینطوریه، قطره قطره جمع می‌گردد نهایتا اینقدر می‌گردد. چادرو پوشیدم واستادم که دیدم حالم بده و دارم بالا میارم. جیم‌جیم یه ضدتهوع بهم داد، ولی چند دقه بعدش بالا آوردم. باز یکی دیگه خوردم و باز بالا آوردم. یکی دیگه خوردم و باز بالا آوردم. همینجور تهوع و استفراغ داشتم. از یه جایی محتویات معده‌م تموم شده بود، فقط عوق خالی می‌زدم که چقدر بدتر و سخت‌تر از استفراغ معمولیه 🤢 جیم‌جیم با تپ‌سی سفارشا رو فرستاد. منم زنگ زدم به حجت که تنها شخصی بود که خونه بود اون موقع. بقیه یا بیرون شهر بودن یا سر کار. دیگه حجت، با ماشین خودم، من و جیم‌جیمو برد درمانگاه. طبق تجارب قبلیم، تعرفه‌های درمانی برای پاسپورت اقامتی، معادل آزاد برای ایرانی‌هاست. ولی اونجا تعرفه تقریبا دوبرابر گرفتن ازم. دیگه با سرم و چند تا آمپول برگشتیم خونه و جیم‌جیم سرممو وصل کرد. بعدش تهوع و اینام خوب شد، ولی گیج بودم خیلی. نوشته‌های تو گوشی رو نمی‌تونستم درست بخونم. تاری و دوبینی پیدا کرده بودم که به مرور یه‌کم بهتر شد، ولی تا همین الان هم یه‌جورایی منگم. دیگه خلاصه نشد دیروز پسته رو بذارم. ایشالا امروز بشه.

امروز عصر قراره با زن‌داداشم برم مطب دکتری که چند سال پیش باهاش کار می‌کردم. بعد از چند سال قراره ببینمش. یه‌کم آدم سردیه، منم که خیلی گرم نمی‌تونم بگیرم. کلا نمی‌دونم قراره چه برخوردی داشته باشیم و چی بگیم و چی پیش بیاد.

 

جیم‌جیم معتقده من خودمو واسه مامانم لوس می‌کنم. ناز می‌کنم براش تا نازمو بکشه. اول یه‌کم جا خوردم از این حرفش. ولی طی روزهای بعد از ابراز این نظر دقت کردم و فکر کردم، دیدم بیراه هم نمیگه. من خودمو واسه مامانم و گاهی واسه جیم‌جیم لوس می‌کنم، چون این دو نفر نازمو می‌کشن. شاااید مثلا بابامم بکشه اگه ناز کنم، ولی خیلی راحت نیستم خودم. خداروشکر می‌کنم که کسی هست که می‌تونم براش ناز کنم.

 

  • نظرات [ ۵ ]

 

دیشب پنجره باز بوده و باد خورده به پشتم. امروز کمرم گرفته و حرکت برام سخت شده. جیم‌جیم برام آیس زده، ولی کماکان گرفته است. دندون‌درد هم هستم. یه مدتی هم هست که طی روز گاهی سرگیجه می‌گیرم. جیم‌جیم میگه بیا کلینیک ازت تست فلان بگیرم. میگم تستش یک‌وخورده‌ایه قیمتش، نداریم الان انقد بدیم به یه تست. میگه تو که نمی‌خواد پول بدیییی، آقای فلانی (صاحب کلینیک) که از کارمنداش پول نمی‌گیره. میگم من کارمندش بودم، الان که دیگه نیستم. میگه من بهش میگم مطمئن باش مشکلی نداره، تستتو که قراره خودم بگیرم. هر چی هم میگم نه تو کتش نمیره. خب حس خوبی ندارم بخوام رایگان تست انجام بدم. و تازه خب میگم چه فایده بفهمیم علت سرگیجه چیه؟ من که پیش دکتر دیگه‌ای نمیرم بعدش. انقدری قابل توجه نیست که به خاطرش انقد پول خرج کنم. حالا گاهی گیج برم، چی میشه مگه؟

فردا تولد مامان جیم‌جیمه و قراره براش کیک درست کنیم. چون دیابت دارن و شکر و قند سفید نمی‌خورن، قرار شد کیکو با شکر قهوه ای درست کنیم و بجای خامه هم یه کاور دیگه بزنیم. تا حالا از این کاور استفاده نکرده‌م و نمی‌دونم اصلا میشه نمیشه. یه‌کم استرس دارم. ایشالا که خوب بشه. ترکیب کره و شکلات تلخ و خیلی کم پودر شکر قهوه‌ای.

خیلی وقته هیچ کتابی نخونده‌م. این هفته یه‌کم دیوان قیصر امین‌پورو که مال جیم‌حیمه تورق کرده‌م، ولی خب شعر خیلی هم کتاب نیست 😁 به رمان درست حسابی هم راضی‌ام. به جیم‌جیم گفتم بیا جزیره سرگردانی رو ادامه بدیم. اگه راه افتادیم، سراغ چیزای دیگه‌م میرم ایشالا. ولی کلا خیلی حس تک‌بعدی‌طوری دارم الان.

 

این هم یک شعر رندوم از قیصر خان:

پیشینیان با ما

در کار این دنیا چه گفتند؟

 

گفتند: باید سوخت

گفتند: باید ساخت

 

گفتیم: باید سوخت

اما نه با دنیا

                که دنیا را

 

گفتیم: باید ساخت

اما نه با دنیا

               که دنیا را

 

 

  • نظرات [ ۳ ]

زندگی و مهارت‌های جدید

 

اگه بتونم ده روز پشت سر هم بنویسم جایزه دارم. اگر ده پست روزدرمیون بنویسم هم جایزه دارم. جایزه‌مم شماها بدین 😃

تو سال جدید قیمت‌ها رو بردیم بالاتر یه‌کم. بار اولی بود که کلا افزایش قیمت داشتیم. همه پذیرفتن بجز یکی که اتفاقا قبل از این فقط هم به همون تخفیف داده بودیم. میگن تو این زمونه خوبی به کسی نیومده. این همه مدت بهش تخفیف داده بودیم و کمتر از بقیه براش حساب می‌کردیم، حالا متوقع‌تر از همه بود و قطع همکاری کرد به خاطر افزایش قیمت. ما هم قاطع رو حرف و قیمتمون واستادیم، با اینکه الان خیلی هم نیاز داریم به پول و کلی قسط و قرض و خرج داریم. یک هفته ده روز که گذشت یک بار زنگ زد و تا اومدم بردارم طول کشید و قطع شد. منم زنگ نزدم. چند روز دیگه هم گذشت و باز باریستاش زنگ زد و گفت قیمت ما قبول و سفارش داد. به قول جیم‌جیم، حس غرور می‌کنی که کیفیت کارت انقد خوبه که مجبور میشن برگردن. ابراز رضایت‌ها از کیفیت محصولاتمون خیلی حس خوبی داره. یکی این هفته به جیم‌جیم گفته، مثلا کیک شکلاتی‌تون جوریه که اصلا نمی‌تونی ایراد بهش بگیری، نه طعمش، نه بافتش، نه مقدار شیرینیش، نه هیچیش و یکی دیگه گفته تو خونه‌ی ما سر کیک‌های شما دعواست و کللللی بازخورد رضایت دیگه. ایشالا که خدا ازمون راضی باشه و همه رم ازمون راضی نگه داره.

حجت ماشینش رو فروخته، یه هندای ۲۰۰ خریده. بعد از مدت‌هااااا موتور سوار شدم :)) و یک جلسه هم رفتم آموزش با حجت 😁 حجت یه‌کم استاد سخت‌گیریه، فعلا ازم چندان راضی هم نیست، ناراضی هم نیست. جوری هست که فعلا قصد داره کامل آموزشم بده. خدا کنه سوتی موتی ندم و اشتباهات بزرگ نداشته باشم، وگرنه اصلا تحمل نمی‌کنه ببینه حین آموزش دارم آسیب می‌زنم به موتورش، رو وسایلش خیلی حساسه. خلاصه یه نیم ساعت چل دقه‌ای با پشتیبانی حجت موتورسواری کردم. هم خیلی سنگینه موتور برام هم قدم کوتاهه، پام یک‌وری می‌رسه به زمین. اولش که تازه می‌خوام راه بیفتم نگه داشتنش سخته و وقتی هم که می‌خوام وایستم هم همچنین. حجت میگه هوندای ۲۰۰ سنگین‌تره یه‌کم و البته خب وزن خود حجت هم هست که ترک می‌شینه، ۶۰ کیلو تقریبا. اول با گاز و کلاچ و ترمز و دنده و بوق و چراغ و اینا آشنا شدم. اولا تا راه بیفته حجت رو زمین کنترلش می‌کرد، بعد کم‌کم دیگه قبل از راه افتادن هم کلا پاشو گذاشت بالا، گفت خودت کنترل کن و راه بیفت. بعدم تا دنده چهار هی می‌رفتم بالا و میومدم پایین و ترمز و ایست، باز راه میفتادم. ایست هم اولا خودش با پا کمک می‌کرد نگه داره، بعد دیگه می‌گفت خودت واستا. جالبه برعکس ماشین، این کلاچش تو دسته و دنده‌ش زیر پا. یعنی یه هماهنگی مغز و بدنِ برعکسی لازم داره. ولی به نظرم بالاخره یاد می‌گیرم اگه تمرین‌هامون ادامه داشته باشه. اون جلسه هم حالا انقد ازش گذشته و نشده دوباره بریم که فک کنم همه رو یادم رفته باشه 😅

دیگه اینکه یه مدت پیش، با جیم‌جیم تصمیم گرفتیم لاته‌آرت تمرین کنیم، واقعی و جدی. از اون موقع، شاید دو هفته پیش، شیر پرچرب می‌خریم و با همین دستگاه خونگی خودمون تمرین می‌کنیم. خیلی مورچه‌ای یه پیشرفتی داشتیم و جیم‌جیم خیلی منو تشویق می‌کنه و میگه خیلی خوبه برای اولش و فلان و اینا. ولی من اعصابم خورد شده. یه عکسی میذارم مدیونین اگه مسخره‌م کنین:

 

 

این مال همون روزای اوله تقریبا. بعد از این دیگه یا از این هم بدتر شده حتی یا نهایتا یه چیزی تو همین مایه‌ها. همین منو عصبی و ناراحت می‌کنه. درجا زدن یا پسرفت. ولی خب من یه حرفی می‌زنم که عصبانی‌ام و ادامه نمیدم، ولی در عمل ادامه میدم و در واقع اینا فقط غرغره =))) بالاخره اینم درست میشه. این خط این نشون.

دوست داشتم می‌تونستم اسنپ هم کار کنم. نه جدی و کامل و دائم، مثلا وقتی داریم برمی‌گردیم خونه و جیم‌جیم هم همراهمه، خب خالی برنگردم بهتره که. ولی اتباع خارجی رو ثبت‌نام نمی‌کنن تو اسنپ و اینا. با اینکه گواهینامه و تمام مدارکم کامله. می‌خواستیم خواهر جیم‌جیم اکانت درست کنه و ما استفاده کنیم، ولی اعتبار گواهینامه‌ش تموم شده. خود جیم‌جیم هم گواهینامه نداره. بهش میگم امسال حتما بگیر که بتونی دیگه بشینی ایشالا. فعلا که انقد قرض‌وقوله داریم، نمدونم کی بشه بره ثبت‌نام کنه ایشالا.

 

در ادامه چند تا عکس :)

 

 

این سفره هفت‌سینمونه که فک کنم اول یا دوم فروردین تازه انداختیمش :))) بیشترشم جیم‌جیم از مامانش گرفته. اون شمع ۷ و ۳ هم چون داشتیم از قبل گذاشتیم 😁 به بقیه هم می‌گفتیم مثلا ۷سین :))

 

 

این هم افطاری خونه‌مون :) مامانم و خواهرام و زن‌داداشام و بچه‌هاشون دعوت بودن. یعنی کلا زنونه. چققققدر همه از کشک‌بادمجون تعریف کردن و از مدل تزئین پنیرگردو. نمدونم تو عکس دیده میشه یا نه، ولی پنیرخامه‌ای رو ماسوره زده بودیم. بعد از این سفره هم استانبولی داشتیم که دیگه نیست تو عکس.

 

 

نماز عید فطر، زیر آسمون خدا. خیلی خیلی حس خوبی دارم تو عید فطر، نمی‌دونم چرا :) این ماه رمضون هیچ روزی رو به خاطر درد معده روزه‌مو نشکستم با اینکه خیلی ترسیده بودم از قبل. شاید چون با جیم‌جیم با هم روزه می‌گرفتیم. به‌هرحال خیلی خوب بود که این اتفاق افتاد.

 

 

این هم اخرین کیک تولدمون که مال دیروز بود.

 

  • نظرات [ ۷ ]

 

دارم آماده میشم سفارشا رو ببرم. تو ماه رمضون تحویل اومده سمت شب. از اونورم جیم‌جیمو از کلینیک بردارم بیایم. چقد ولی صدای انفجار میاد :|

شاید از پشت کلمات به نظر بیاد که من و جیم‌جیم خیلی مچیم و هیچ مشکلی هم با هم نداریم. واقعیت اینه که خیلی مچ هستیم، ولی مشکل هم نگم براتون :) تقریبا تو همه چی نظر و سلیقه‌مون برعکسه و دعوا هم خیلی می‌کنیم. دعواهای سنگین. نمی‌دونم طبیعیه بعد از سه ساااال دوستی و هر روز با هم بودن و شش ماه زندگی تو یه خونه، هنوز اینقدر دعوا داشته باشیم؟ وقتی خوبیم خیلی خوبیم، وقتی دعوا کنیم هم می‌زنیم به سیم آخر. یا شایدم من می‌زنم به سیم آخر. چیزی که جیم‌جیم میگه اینه که من خیلی خودرأیم و به نظراتش اهمیت نمیدم با وجود اینکه کار مشترکه. میگه همیشه تصمیم‌ها رو تو می‌گیری و همیشه آخرش چیزی میشه که تو می‌خوای. تصمیم گرفته‌م برم پیش مشاور، اول اینکه بررسیم کنه مشکلم یا تنها مشکلم همینه و بعد بهم راهکار بده که چیکار کنم. چون واقعا دوست ندارم انقدر بیشعور باشم.

 

  • نظرات [ ۷ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan