دیروز صبح تو درمانگاه گوشیم از دستم افتاد و گلس و گاردش شکست.
عصر هم تو کلینیک در سطل آشغال رو بستم که ناگهان شکست و خرد شد!
همکارم میگفت "یکی چش زده!!!" میگم "سطل آشغالو چش زده؟"😂😂😂
برای سطل خیلی ناراحت شدم. امروز بعد از کلاس خیاطی رفتم یه سطل خریدم. سطلی که شکست خیلی غولآسا بود و هرجا میرفتم اون اندازه و مدل نداشت. بیشتر از یک و نیم کیلومتر پیادهروی کردم! بعد که خریدمش چون حمل و نقلش تا خونه و باز تا کلینیک سخت بود بردم گذاشتم طبقه پایین کلینیک که عصر ببرمش بالا. چشمتون روز بد نبینه! عصر هنوز به در کلینیک نرسیده دکتر شروع کرد به دعوا کردن! و گفت "این سطل همین پایین میمونه!" و خودش رفت بالا. منم سطلو برداشتم رفتم بالا! دکترم دیگه هیچ حرفی نزد! فقط از طریق خ.ص پیغام میفرستاد که "اینو میبری خونتون!" منم هی میگفتم "نه!" آخر سر وقتی خ.ص داشت سطل قبلی رو خالی میکرد، رفتم شروع کردم پلاستیک سطل رو باز کردن که بذارم جای قبلی که ناگهان دکتر هوار شد رو سرم و چنان داد و بیداد میکرد و چشغره میرفت که نزدیک بود قالب تهی کنم! "من حرفو یه بار میزنم!!!" "قرار نیست شما اینجا برای ما تعیین تکلیف کنی!" "اینا وسایل مصرفی اینجاست، اگه شکست شکست، فدای سر همه، من باید تهیهاش کنم!" و قس علی هذا.
منو میگی کوپ کرده بودم! چه همه حرف و استدلال آماده کرده بودم بزنم! یه دو تا جملهی شکسته بسته گفتم که یادمم نیست چی بود الان 😂😂😂
انقدری هم عصبانی شده بودم که حد نداشت! چطور جرئت کرده بود با من اونطوری حرف بزنه؟ "من حرفو یه بار میزنم!!!" واسه خودت میزنی. به من چه؟ چهکارهی منی که لازم باشه حرفتو گوش بدم؟ من یادم نیست بابام جوری باهام حرف زده باشه که از ترس نطقم کور بشه و حرفام یادم بره! اونوقت ایشون! خلاصه که الان از دست تماااااام مردای دنیا که بلااستثنا مستبد و مستکبرن کفریام!
- تاریخ : پنجشنبه ۱۶ شهریور ۹۶
- ساعت : ۲۳ : ۴۰
- نظرات [ ۱۳ ]